گنجرلغتنامه دهخداگنجر. [ گ َ ج َ ] (اِ) سرخی و غازه ای باشد که زنان بر روی مالند. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به گنجار شود.
گنجرودلغتنامه دهخداگنجرود. [ گ َ ] (اِخ ) گنجه رود. نام رودی است به مازندران . (از ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 24). رجوع به گنجه رود شود.
گنجرودلغتنامه دهخداگنجرود. [ گ َ ] (اِخ ) نام محله ای بوده است به نیشابور. (تاریخ بیهق چ احمد بهمنیار ص 141 و تعلیقات ص 344).
گنجرودلغتنامه دهخداگنجرود. [ گ َ ] (اِخ ) نام یکی از رودهای نیشابور است . (تعلیقات تاریخ بیهق چ بهمنیار ص 344).
گنجرودلغتنامه دهخداگنجرود. [گ َ ] (اِخ ) نام قریه ای است به نیشابور. (از معجم البلدان ) (اللباب فی تهذیب الانساب ج 1 ص 239 و 240).
گنجرهلغتنامه دهخداگنجره . [ گ َ ج َ رَ / رِ ] (اِ) بمعنی گنجر است که غازه و سرخی زنان باشد که بر رخساره مالند. (برهان ). به معنی گنجر است . (آنندراج ). سرخی باشد که زنان به جهت ز
گنجرودلغتنامه دهخداگنجرود. [ گ َ ] (اِخ ) گنجه رود. نام رودی است به مازندران . (از ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 24). رجوع به گنجه رود شود.
گنجرودلغتنامه دهخداگنجرود. [ گ َ ] (اِخ ) نام محله ای بوده است به نیشابور. (تاریخ بیهق چ احمد بهمنیار ص 141 و تعلیقات ص 344).
گنجرودلغتنامه دهخداگنجرود. [ گ َ ] (اِخ ) نام یکی از رودهای نیشابور است . (تعلیقات تاریخ بیهق چ بهمنیار ص 344).
گنجرودلغتنامه دهخداگنجرود. [گ َ ] (اِخ ) نام قریه ای است به نیشابور. (از معجم البلدان ) (اللباب فی تهذیب الانساب ج 1 ص 239 و 240).