گنجاندنلغتنامه دهخداگنجاندن . [ گ ُ دَ ] (مص ) چیزی را در جائی جای دادن . (فرهنگ نظام ). گنجیدن فرمودن . (ناظم الاطباء). جای دادن . گنجانیدن . رجوع به گنجانیدن شود.
گنجاندنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فضای عام دن، بار کردن، پُر کردن، بارگیریکردن، بار کشتی کردن، بار زدن، گنجیدن، جا گرفتن، ظرفیت را تکمیل کردن، پُر کردن (تکمیل کردن) بستهبندی کردن، پوشاند
أدْراجُ اعتماداتٍ في الْميزانيةدیکشنری عربی به فارسیگنجاندن اعتباراتي در ترازنامه , درج اعتبارات در بودجه