گنجارلغتنامه دهخداگنجار. [ گ َ ] (اِ) بمعنی غازه باشد و آن سرخی است که زنان برروی مالند. گَنجاره . گَنجر. گَنجره . (فرهنگ رشیدی ).غازه . غَنجار. غَنجره . گلگونه . (سروری ) (برهان
گنجارلغتنامه دهخداگنجار. [ گ َ ] (اِ) در تداول مردم خراسان ،کثافت و چرک گوشه ٔ چشم و گوشه ٔ لب . (فرهنگ نظام ).
گنجارلغتنامه دهخداگنجار. [ گ َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان شفت بخش مرکزی شهرستان فومن که در 15هزارگزی جنوب خاوری فومن و 1000گزی راه فرعی نصیرمحله به شفت واقع شده است . هوای آن مع
گنجارودلغتنامه دهخداگنجارود. [ گ َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان رحیم آباد بخش رودسر شهرستان لاهیجان . هوای آن معتدل ، مرطوب و مالاریایی و سکنه اش 150 تن است . آب آن از رودخانه ٔ پلر
گنجارودلغتنامه دهخداگنجارود. [ گ َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان رحیم آباد بخش رودسر شهرستان لاهیجان . هوای آن معتدل ، مرطوب و مالاریایی و سکنه اش 150 تن است . آب آن از رودخانه ٔ پلر
انزوبلغتنامه دهخداانزوب . [ اَ ] (اِ) ثفل هر تخمی که روغن بدر آورده باشند و او را گنجاره و گنجال نیز گویند و صاحب زفانگویا نوشته انزوب شلم است که آنر اشلغم نیز گویند و او مانند گ
گنجرلغتنامه دهخداگنجر. [ گ َ ج َ ] (اِ) سرخی و غازه ای باشد که زنان بر روی مالند. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به گنجار شود.
گنجرهلغتنامه دهخداگنجره . [ گ َ ج َ رَ / رِ ] (اِ) بمعنی گنجر است که غازه و سرخی زنان باشد که بر رخساره مالند. (برهان ). به معنی گنجر است . (آنندراج ). سرخی باشد که زنان به جهت ز