گنبدیلغتنامه دهخداگنبدی . [ گُم ْ ب َ ] (اِ) گنبد. || خیمه را گویند که بیک ستون بر پای باشد. || جست و خیز کردن . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به گنبد و گنبده و گنبد زدن و گنبد کردن
گنبدیلغتنامه دهخداگنبدی . [ گُم ْ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پیرتاج شهرستان بیجار که در 19000گزی خاور بیجارو 36000گزی شمال باختری پیرتاج و 11000گزی شمال راه شوسه ٔ بیجار به ه
گنبدیلغتنامه دهخداگنبدی . [ گُم ْ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چناران بخش حومه ٔ ارداک شهرستان مشهد که در 103هزارگزی شمال باختری مشهد واقع شده است . هوای آن سرد و سکنه اش 31 تن
گنبدی کردنلغتنامه دهخداگنبدی کردن . [ گُم ْ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دمر خوابیدن مثل حال سجده . (فرهنگ نظام ).
گنبدین کوهلغتنامه دهخداگنبدین کوه . [ گُم ْ ب َ ] (اِخ ) نام قلعه ٔ محکمی است در خراسان : دژگنبدین کوه تا خربنه دژ لاژوردین ز بهر بنه .فردوسی .
گنبدی کردنلغتنامه دهخداگنبدی کردن . [ گُم ْ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دمر خوابیدن مثل حال سجده . (فرهنگ نظام ).
گنبد برونزادexogenous domeواژههای مصوب فرهنگستانگنبدی آتشفشانی که براثر برونریزی گدازههای گرانرو از یک دهانۀ مرکزی یا دهانۀ آتشفشانی تشکیل شده است
گنبد درونزادendogenous domeواژههای مصوب فرهنگستانگنبدی آتشفشانی که در آغاز در نتیجۀ گسترش درونی آتشفشان پدید آمده است و ویژگی آن آرایش هممرکز لایههای جریانی است
گنبدین کوهلغتنامه دهخداگنبدین کوه . [ گُم ْ ب َ ] (اِخ ) نام قلعه ٔ محکمی است در خراسان : دژگنبدین کوه تا خربنه دژ لاژوردین ز بهر بنه .فردوسی .
خلاش گنبدیraised bogواژههای مصوب فرهنگستاننوعی خلاش با سطح مقطع کمعمق گنبدیشکل بهطوریکه سطح خلاش، دستکم در مرکز، از سطح معمولی آب زیرزمینی بالاتر باشد