گم گشتهلغتنامه دهخداگم گشته . [ گ ُ گ َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) گمشده . از دست رفته . فقید. مفقود. ضال . ضاله . ضایع : همچو گم گشتگان همی گشتنداندر آن دشت عاجز و مضطر. فرخی .پژوهش
گماشتهفرهنگ مترادف و متضادبنده، چاکر، خدمتکار، فرمانبردار، قراول، مامور، محافظ، مراقب، مستخدم، ملازم، نگاهبان، نوکر، وکیل
گشتهلغتنامه دهخداگشته .[ گ َ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) گردیده . (برهان ) (آنندراج ):جهاندیده ای دیدم از شهر بلخ ز هر گونه ای گشته بر سرش چرخ . ابوشکور.سپهبد چو گفتار ایشان شنیددل لشکر
آوارهفرهنگ انتشارات معین(رِ) 1 - (ص .) بی خانمان ، دربه در. 2 - گم گشته . 3 - فراری . 4 - پراکنده ، پریشان . 5 - ( اِ.) ستم ، آزار.
جویانلغتنامه دهخداجویان . (نف ، ق ) جوینده . (آنندراج ) : باز یارب چونم از هجران دوست باز چون گم گشته ام جویان دوست . فرخی .فانی اشد شوقاً الیک ، بهشت ما ترا جویانست . (قصص الانب
خاکشورلغتنامه دهخداخاکشور. (نف مرکب ) این کلمه مبدل خاک شوی است و بمعنی کسی که خاک کارخانه ٔ زرگران و خاک رهگذرها را به آب بشوید تا زر گم گشته و جز آن که دروست از آن برآید و ریگ ب