گمیختنلغتنامه دهخداگمیختن . [ گ ُ ت َ ] (مص ) (از: گمیخ (= گمیز [ هَ م ])+ تن (پسوند مصدری ) پهلوی گومختن (مخلوط کردن )، ایرانی باستان ظاهراً وی میک ، سانسکریت میکش . جزء اول پیشو
گریختنگویش اصفهانی تکیه ای: ârmâli / bevriǰi طاری: ârmâlây(mun) طامه ای: ârmâlâɂan طرقی: ârmâlâymun کشه ای: ârmâlâymun نطنزی: ârmâlâɂan/ferâr kardan
گمیزلغتنامه دهخداگمیز. [ گ ُ / گ َ ] (اِ) پهلوی گومچ (رجوع به گمیختن شود). در فارسی «گمیز» با کاف ضبط کرده اند و اصح با گاف است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بول . شاش . شاشه
گمیز کردنلغتنامه دهخداگمیز کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گمیزیدن . گمیختن . شاشیدن : با چنین دل چه جای باران است کابر بر تو گمیز هم نکند.سنایی غزنوی (از حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین )
کمیختلغتنامه دهخداکمیخت . [ ک ُ ] (ص )به زبان زند و پازند به معنی درهم آمیخته باشد. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). صحیح گمیخت است . پهلوی ، گمیختن (مخلوط کردن ). (از حاشی