گماریدنلغتنامه دهخداگماریدن . [ گ ُ دَ ] (مص ) منصوب کردن : گماریده ست زنبوران به من برهمی درّد به من بر پوست زنبور. منوچهری .حسن اعیان را گفت کسان گمارید تا خلق عامه را بگذارند تا
گمارالغتنامه دهخداگمارا. [ گ ُ ] (نف ) صفت فاعلی از گماریدن . حواله دهنده . گماره . || (اِ) آغل گاو و گوسفند. (شعوری ج 2 ورق 315).
تبسملغتنامه دهخداتبسم . [ت َ ب َس ْ س ُ ] (ع مص ) ابتسام . دندان سپید کردن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ). گماریدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بَسم گمار
انکلاللغتنامه دهخداانکلال . [ اِ ک ِ ] (ع مص ) خندیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دندان نمودن و خندیدن . (آنندراج ). گماریدن . (تاج المصادر بیهقی ). بگمارید