گلوآونگلغتنامه دهخداگلوآونگ . [ گ َ وَ ] (اِخ ) (گلوانگور) ده کوچکی است از دهستان بلورد بخش مرکزی شهرستان سیرجان واقع در 54000گزی خاور سعیدآباد و 2000گزی شمال راه فرعی بافت به سیرج
گلوافشارلغتنامه دهخداگلوافشار. [ گ ُ / گ َ اَ ] (نف مرکب ) نعت فاعلی از گلو افشاردن . || (حامص مرکب ) ازگلو افتادن . خفه کردن . کشتن بی ذبح : المخنقة؛ گوسفندی که به گلوافشار کشته شو
گلوانلغتنامه دهخداگلوان . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش سلدوز شهرستان ارومیه واقع در 8هزارگزی جنوب باختری نقده و 2500گزی جنوب خاوری راه شوسه ٔ نقده به بانه .هوای آن
گلبُنهایhypanthodiumواژههای مصوب فرهنگستاننوعی گلآذین حامل شمار فراوانی گل واقع در یک نهج مرکب کوژ یا درونپیچ
گلوارفرهنگ نامها(تلفظ: golvār) (گل + وار (پسوند شباهت)) ، چون گل ، مانند گل ؛ (به مجاز) زیبارو و لطیف .
واریلغتنامه دهخداواری . (پسوند) همچو باشد چنانکه گویند گل واری یعنی همچو گل و نبات واری یعنی همچو نبات ، لیکن بدون ترکیب گفته نمیشود. (برهان ). وارینه . (برهان ) (آنندراج ). مان
چشمه گللغتنامه دهخداچشمه گل . [ چ َ م َ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان جام بخش تربت جام شهرستان مشهد که در 17 هزارگزی شمال خاوری تربت جام بر سر راه شوسه ٔ عمومی معدن ذغال سنگ
چهکندکلغتنامه دهخداچهکندک . [ چ َ ک َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند. در 4هزارگزی جنوب خاوری خوسف و 19هزارگزی شمال خاوری گل واقع است . کوهستانی و مع