گل اندازلغتنامه دهخداگل انداز. [ گ ُ اَ ] (اِ مرکب ) آن قدر مسافت که اگر گلی بیندازند تا آنجا تواند رسید لیکن این فارسی صناعی است . (آنندراج ) : زین چمن هرچند گلچین تماشای توأم دور
کمان قروههلغتنامه دهخداکمان قروهه . [ ک َ ق ُهََ / هَِ ] (اِ مرکب ) به معنی کمان گروهه است و آن کمانی باشد که بدان گلوله و مهره ٔ گل اندازند و عربان قوس البنادق و قوس الجلاهق خوانند.
خرمیلغتنامه دهخداخرمی . [ خ ُرْ رَ ] (حامص )شادمانی . شعف . سرور. خوشحالی . (ناظم الاطباء). نشاط.(حبیش تفلیسی ). تازگی . (آنندراج ). شادی . سرور. انبساط. فرح . شادمانی . (یادداش
دست گللغتنامه دهخدادست گل . [ دَ گ ِ ] (اِ مرکب ) آن اندازه گل که به دست گیرند : ای اﷲ چون باطن و ادراک و ذهنم چون دست گلی است در دست مشیت تو... (معارف بهاء ولد ج 1 ص 145 و 315).
گوزکلاغلغتنامه دهخداگوزکلاغ . [ گ َ / گُو ک َ ] (اِ مرکب ) میوه ٔ درخت سرو. (فرهنگ نظام ) : آن جوزگره نگر به صوف اخضرچون سرو که او گوزکلاغ آرد بر. نظام قاری (دیوان چ استانبول ص 123
فدرهفرهنگ انتشارات معین(فَ رِ یا رَ) (اِ.) بوریایی که از برگ خرما و غیره بافند و بر بالای چوب ها و پروارهای سقف اتاق ها اندازند و گل و خاک بر بالای آن ریزند.