لوـ لوlo-lo, lift-on lift-offواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بارگیری و تخلیه، بهویژه در کشتیهای بارگُنجی، که در آن از جرثقیل برای جابهجایی بار استفاده میشود
چلپ چلپلغتنامه دهخداچلپ چلپ . [ چ ِ ل َ / ل ِ چ ِ ل َ / ل ِ ] (اِ صوت ) آواز راه رفتن در زمینی که آب کمی در آن باشد. (لغت محلی شوشتر،نسخه ٔ خطی ). صدایی که از شلوار و جامه ٔ تر هنگام راه رفتن یا دویدن برخیزد، یا آوایی که از راه
گیلی گیلیلغتنامه دهخداگیلی گیلی . (ص ) هرچیز گرد گردنده در زبان کودکان . (از یادداشت مؤلف ). قِلی قِلی : گیلی گیلی حوضک . دور و کنار سیزک ...
لپ لپلغتنامه دهخدالپ لپ . [ ل َ ل َ ] (اِ صوت ) صدا و آواز آش خوردن . || صدا و آواز آب خوردن سگ را گویند.(برهان ). || لف لف . رجوع به لف لف شود.
گلیلغتنامه دهخداگلی . [ گ ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان جوانرود بخش پاوه ٔ شهرستان سنندج که در 42000گزی جنوب خاوری پاوه و 7000گزی باختر قلعه جوانرود واقع شده و دارای 49 تن سکنه است . (از
گلیلغتنامه دهخداگلی . [ گ ِ ] (ص نسبی ) گل آلود. گلناک . آلوده به گل . منسوب به گل و خاکی . || سفالی و ساخته شده از گل . (ناظم الاطباء).- امثال : عمر گلی است ، سخت بداخم . عظیم ترش رو.گلی برای کسی آب گرفتن
گلیلغتنامه دهخداگلی . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش نمین شهرستان اردبیل که در 22هزارگزی خاور اردبیل و 3هزارگزی راه شوسه ٔ اردبیل به آستارا واقع شده است . هوای آن معتدل و سکنه اش 888 تن است .
گلیلغتنامه دهخداگلی . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه که در 8هزارگزی جنوب باختری قره آغاج و 33هزارگزی جنوب خاوری راه شوسه ٔ مراغه به میانه واقع شده است . هوای آن معتدل و سکنه اش <span c
گلیلغتنامه دهخداگلی . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلخوران بخش مرکزی شهرستان اردبیل که در 9هزارگزی باختر اردبیل و 4هزارگزی راه شوسه ٔ اردبیل به تبریز واقع شده است . هوای آن معتدل و سکنه اش 545<
پیرگلیلغتنامه دهخداپیرگلی . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان چناورد بخش آخوره ٔ شهرستان فریدن . واقع در 20هزارگزی جنوب خاور آخوره و 12هزارگزی راه عمومی مالرو. کوهستانی ، سردسیر. دارای 413 تن سکنه .
چگلیلغتنامه دهخداچگلی . [ چ ِ گ ِ ] (ص نسبی ) منسوب به شهر چگل . (ناظم الاطباء). منسوب به «چگل » که شهری از ترکستان قدیم است . کسی یا چیزی که از شهر چگل خیزد. و رجوع به چگل شود. || کنایه از مرد یا زن زیباروی و خوش آب و رنگ . و رجوع به چگل شود.
خوشگلیلغتنامه دهخداخوشگلی . [ خوَش ْ / خُش ْ گ ِ ] (حامص مرکب ) خوبرویی . زیبارویی . خوش منظری . صباحت . (یادداشت مؤلف ).
حصارگلیلغتنامه دهخداحصارگلی . [ ح ِ گ ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان بهنام عرب بخش ورامین شهرستان تهران . واقع در سی ویک هزارگزی جنوب خاور ورامین و 13هزارگزی جنوبی ایستگاه قلعه بلند. ناحیه ای است واقع در جلگه ولی معتدل . دارای 120</span
جنگلیلغتنامه دهخداجنگلی . [ ج َ گ َ ] (ص نسبی ) منسوب به جنگل . ساکن جنگل . (ناظم الاطباء). || روئیده درجنگل : درختان جنگلی . || وحشی . نامتمدن .