گلین خونیلغتنامه دهخداگلین خونی . [ گ َ ] (اِخ ) خاکستر خونی . دهی است از دهات نور مازندران . (ترجمه ٔ سفرنامه مازندران و استرآباد رابینو ص 149).
گلینلغتنامه دهخداگلین . [ گ َ ] (ترکی ، اِ) در ترکی بمعنی بیوک و عروس : گلین خانم . گلین باجی . گلین آغا.
گلینلغتنامه دهخداگلین . [ گ َ ی َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جنت رودبار بخش رامسر شهرستان شهسوار که در 46000گزی جنوب باختری رامسر واقع شده است . هوای آن سرد و سکنه اش 330 تن است
گلینلغتنامه دهخداگلین . [ گ ِ ] (اِ) بافته ای است رنگارنگ ، پارسی نیست و همان صحیفه ٔ مانی است که نقوش گوناگون داشته . (آنندراج ).
خرپشتهلغتنامه دهخداخرپشته . [ خ َ پ ُ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) پشته ٔ بزرگ دراز ناهموار که میان آن بلند و دو طرف آن نشیب باشد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرای ناصری ) (از
مرغلغتنامه دهخدامرغ . [ م ُ ] (اِ) مطلق پرندگان ، و عربان آن را طیر خوانند. (از برهان ). هر طائر که بال و پر و منقار دارد. (غیاث ). مطلق طایر را گویند سوای کرمهای پردار و قدری
خونینلغتنامه دهخداخونین . (ص نسبی ) منسوب به خون . || آلوده به خون . خون آلوده . (ناظم الاطباء) : کعبه پس از تو زمزم خونین گریست ز اشک زمزم فشرده شد چو حجر کز تو باز ماند. خاقانی
نجف اصفهانیلغتنامه دهخدانجف اصفهانی . [ ن َ ج َ ف ِ اِ ف َ ] (اِخ ) به روایت مؤلف صبح گلشن وی به گازری زندگی میکرده است . او راست :آنچه شد تقدیر نتواند کسی تدبیر کرددر دلم خون گشت هر
گل زردلغتنامه دهخداگل زرد. [ گ ِ ل ِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گلی است و آنرا از موضعی که نزدیک است به قسطنطنیه آورند. و آنرا به عربی طین الصنم وطین الاصفر خوانند سرد و خشک است