گلو گرفتنلغتنامه دهخداگلو گرفتن . [ گ ُ / گ َگ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از آهنگ خفه کردن و کشتن . || کنایه از انتقام گرفتن : آنگاه بیابند داد هر کس مظلوم بگیرد گلوی ظلام . ناصرخسر
گَل گرفتنگویش بختیاری1. همراه شدن دو یا چند نفر با یکدیگر؛ 2. با هم اُنس گرفتن، دوست و محرم راز دیگرى شدن vâ ham gal gereftena>:همیشه با هماند> .
سحطلغتنامه دهخداسحط. [ س َ ] (ع مص ) گلو بریدن بشتاب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): سحطه و شحطه ؛ ای ذبحه او خنقه . (نشوء اللغة ص 20). || گلو گرفتن طعام کسی را. (منتهی الارب
اغتصاصلغتنامه دهخدااغتصاص . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) اندوهگین شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اندوهگین شدن و غم و غصه خوردن و در گلو گرفتن . (آنندراج ).
گلوگرفتگیلغتنامه دهخداگلوگرفتگی . [ گ ُ / گ َ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) گرفتگی آواز. (ناظم الاطباء). عمل گلو گرفتن . حالتی که به مردم گریان دست دهد چون گریه نگه دارند. صَهل . (
غصصلغتنامه دهخداغصص . [ غ َ ص َص ْ ] (ع مص ) درماندن در گلوی کسی طعام و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). طعام در گلو ماندن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (دهار). طعام در گلو گرفت
جرضلغتنامه دهخداجرض . [ ج َ رَ ] (ع مص ) فروخوردن خدو را به اندوه . (از منتهی الارب ). (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گلو درماندن طعام و جز آن . (از منتهی الار