گلو بازبریدنلغتنامه دهخداگلو بازبریدن . [ گ ُ / گ َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) جدا کردن سر از بدن . ذبح . و رجوع به گلو بریدن شود.
گلو بریدنلغتنامه دهخداگلو بریدن . [ گ ُ / گ َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) گلو بازبریدن . قطع کردن و بریدن گلو. بسمل کردن . جدا کردن سر از بدن . سر بریدن . تعییق . ذبح : تذکیه ؛ گلو بریدن گوس
بریدنلغتنامه دهخدابریدن . [ ب ُ دَ / ب ُرْ ری دَ ] (مص ) قطع کردن . (آنندراج ).جدا کردن . (ناظم الاطباء). جدا کردن با آلتی برنده چون کارد و غیره . (یادداشت دهخدا). اًبتات . اًترا
خوشه در گلو آوردنلغتنامه دهخداخوشه در گلو آوردن . [ ش َ / ش ِ دَ گ َ وَ دَ ] (مص مرکب ) خوشه به گلو دواندن . (آنندراج ). کنایه از برآمدن و رسیدن خوشه ٔ غله باشد . (از برهان قاطع) (آنندراج )
زفتلغتنامه دهخدازفت . [ زُ ] (ص ) بخیل بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 39 و 44) (ازشرفنامه ٔ منیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). بخیل . ممسک . لئیم . (برهان )
دملغتنامه دهخدادم . [ دَ ] (اِ) نفس . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث ) (لغت محلی شوشتر، خطی ) (دهار) (منتهی الارب ). نفس و هوایی که به واسطه ٔ حرکات آلات تنفس در شش داخل می شود و از