گفتنگویش اصفهانی تکیه ای: bevâǰi طاری: vât(mun) طامه ای: vâtan طرقی: vâtmun کشه ای: vâtmun نطنزی: vâtan
گفتندیکشنری فارسی به عربیاخبر , استشهد به , تدرب عليه , تعلق به , تکرار , عميق , فقاعة , فم , قل , لاحظ , لسان , مطلق
گفتنفرهنگ مترادف و متضاد۱. اظهارداشتن، اعلام کردن، اقرار کردن، بهعرضرساندن، بیان کردن، سخنراندن، صحبت کردن، عرض کردن، فرمودن، گپزدن، گفتگو کردن، معروضداشتن، نقل کردن ۲. سرودن ۳. نامیدن
گفتندیکشنری فارسی به انگلیسیadd, bid, compose, impart, observe, put, relate, remark, repeat, say, speak, state, tell, utter, utterance, vocalize, voice
اجمالفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. بهکوتاهی سخن گفتن؛ گفتن مطلبی بهاختصار.۲. (اسم) خلاصه.۳. [قدیمی] نیکی کردن در حق دیگران.
خرفهم کردنلغتنامه دهخداخرفهم کردن . [ خ َ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نیک و روشن و مکرر گفتن مطلبی بکند و دیرفهمی . سخت روشن و عوام فهم گفتن تا کودنی دریابد. (یادداشت بخط مؤلف ).
پیغام فرستادنلغتنامه دهخداپیغام فرستادن . [ پ َ / پ ِ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) پیغام دادن . پیام دادن . گفتن مطلبی بکسی تا بثالثی برساند خواه بزبان یا بنوشته : در نهان سوی ما (مسعود) پیغام
تیزگفتارلغتنامه دهخداتیزگفتار. [ گ ُ ] (ص مرکب ) بی باک و گستاخ در سخن . دلیر و جسور در گفتن مطلبی : بدین برز بالای این پهلوان بدین تیزگفتار و روشن روان . فردوسی .رجوع به تیز و دیگر