بار گرفتنلغتنامه دهخدابار گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) بار از گرده ٔ ستور پایین آوردن . (ناظم الاطباء: بار). رجوع به آنندراج شود. || قبول حمل باری از شهری به شهری ، یا از محلی ب
مولغتنامه دهخدامو. (اِ) هر یک از تارشکلها که در روی پوست حیوانات و در روی بعض مواضع بدن انسانی پدیدار است و به تازی شَعْر گویند. (از ناظم الاطباء). به عربی شَعْر می گویند. (از
ریشلغتنامه دهخداریش . (اِ) لحیه . (دهار) (ترجمان القرآن ). محاسن . موهای چانه و گونه ها. (ناظم الاطباء). محاسن . دف و سفره از تشبیهات اوست . (آنندراج ). مجموع مویی که بر زنخ و
چانهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهقسمت جلوآمدۀ آروارۀ زیرین؛ زنخ. چانه انداختن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] چانه جنباندن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] چانه زدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز]۱. بسی
پرفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده١. [مقابلِ تهی] سرشار؛ لبریز؛ آکنده؛ انباشته؛ لبالب.٢. (قید) خیلی؛ بسیار: پر بیراه نیست.٣. دارنده؛ دارای مقدار زیاد (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پرآب، پرآژنگ، پرتاب
ریزلغتنامه دهخداریز. (ص ،اِ) خرده و ذره . هر چیز خرد و بسیار کوچکی که مانندگرد باشد. (ناظم الاطباء). خرده و ریزه . (از برهان ).پاره ای از چیزی . (آنندراج ). خرد. مقابل درشت . ب