گشنیلغتنامه دهخداگشنی . [ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گیسکان بخش برازجان شهرستان بوشهر واقع در 26هزارگزی شمال خاور برازجان . هوای آن معتدل و دارای 109 تن سکنه است . آب آن از
گشنیلغتنامه دهخداگشنی . [ گ ُ ] (حامص ) (از: گشن + ی پسوند، حاصل مصدر، اسم معنی ). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رفتن جانور نر باشد بر بالای ماده ، یعنی جفت شدن حیوانات با هم
گشنیفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. جفتگیری.۲. جفت شدن حیوان نر و ماده.۳. گرد درخت خرمای نر را به درخت خرمای ماده زدن برای بارور شدن آن.
گشنی کردنلغتنامه دهخداگشنی کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جفت شدن . نزدیکی کردن . بر ماده برشدن : حائض ؛ ناقه ای که نر بر وی گشنی نتواند کرد از تنگی اندامش . (السامی فی الاسامی ).
گشنی دادهلغتنامه دهخداگشنی داده . [ گ ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) میوه دارشده . || خرمابن باردارشده . (ناظم الاطباء).
گشنیزفرهنگ انتشارات معین(گِ) [ په . ] (اِ.) 1 - گیاهی است یک ساله با گل های سفید و چتری ، از سبزی های خوردنی که مزة آن تند است . 2 - ورقی دربازی که خال های آن شبیه برگ گشنیز است ، خاج
گشنیزگویش اصفهانی تکیه ای: gašniǰ طاری: gešniǰ طامه ای: gašniǰ طرقی: gešniǰ کشه ای: gešniǰ نطنزی: gašniz
گشنی کردنلغتنامه دهخداگشنی کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جفت شدن . نزدیکی کردن . بر ماده برشدن : حائض ؛ ناقه ای که نر بر وی گشنی نتواند کرد از تنگی اندامش . (السامی فی الاسامی ).
گشنی دادهلغتنامه دهخداگشنی داده . [ گ ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) میوه دارشده . || خرمابن باردارشده . (ناظم الاطباء).
گشنیزفرهنگ انتشارات معین(گِ) [ په . ] (اِ.) 1 - گیاهی است یک ساله با گل های سفید و چتری ، از سبزی های خوردنی که مزة آن تند است . 2 - ورقی دربازی که خال های آن شبیه برگ گشنیز است ، خاج