گشلغتنامه دهخداگش . [ گ َ ] (ص ) خوب و خوش رفتار با ناز و تکبر. (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) (جهانگیری ) (غیاث ). نازان و شادمان . (صحاح الفرس ). کَش : فتنه شدم بر آن صن
گشلغتنامه دهخداگش . [ گ ِ ] (اِ) دل را گویند که بعربی قلب خوانند. (برهان ) (آنندراج ) : از دهان وی و پلیدی اوهرکه دیدش بر او بشورد گش .پوربهای جامی (از آنندراج ).
گشلغتنامه دهخداگش . [ گ ُ ] (اِ) رشیدی گوید: گش ... بلغم ، چنانکه خواجه در ترجمه ٔ مقالات ارسطاطالیس گفته که «درستی روان بکمی گش و خون است ». این عبارت منقول از رساله تفاحیه ب
گش خراملغتنامه دهخداگش خرام . [ گ َ خ ِ / خ َ / خ ُ ] (ص مرکب ) خرامنده با ناز و تکبر. خرامنده با شادی و خوشی : تازه رویی چو نوبهار بهشت گش خرامی چو باد بر سر کشت .نظامی (هفت پیکر
گش کسهلغتنامه دهخداگش کسه . [ گ ِ ک َ س َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان نمشیر بخش بانه ٔ شهرستان سقز، واقع در 23000گزی شمال باختری بانه ، کنار راه شوسه ٔ بانه به سردشت . دارای 2
گشیلغتنامه دهخداگشی . [ گ َش ْ شی ] (حامص ) خرامیدگی و جلوه گری و نازرفتاری . (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). || خوشی . خوشحالی . || تندرستی . (از برهان ) : تابجهان گشی است
گشنیزفرهنگ انتشارات معین(گِ) [ په . ] (اِ.) 1 - گیاهی است یک ساله با گل های سفید و چتری ، از سبزی های خوردنی که مزة آن تند است . 2 - ورقی دربازی که خال های آن شبیه برگ گشنیز است ، خاج