2200 مدخل
۱. گسسته.۲. پارهشده.
بریده، پاره، دریده، قطع، گسسته، منفصل، منقطع، ≠ متصل
disjointed, inconsequent
مفکک
گسیخته . [ گ ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) بریده . ازهم جدا شده . رجوع به گسیختن شود.
دیوانه،وحشی،کسی که هیچکس نمیتواند جلوی اورا بگیرد و از کارش منصرف کند
معرقل
fragmentary
licentious
schizophrenic
schizoid
گسیخته بودن.
مهار گسیخته
۱افسار گسیخته ۲کنایه از آدم بی مسئولیت ۳بی بند و بار
افسار گسیخته – بی بند و بار
۱افسار گسیخته ۲بی بندبار