گسیختنلغتنامه دهخداگسیختن . [ گ ُ ت َ ] (مص ) طبری بسته (بگسیخته ). گسلیدن . پاره شدن . قطع شدن . شکافتن . جدا کردن . رها کردن . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مرادف گسستن و گسل
پی گسیختنلغتنامه دهخداپی گسیختن . [ پ َ / پ ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) قطع کردن . بریدن . ترک مراوده کردن : پی از هر خس سایه پرورد بگسل نظر بر عزیزان جان پرور افکن .خاقانی .
پیمان گسیختنلغتنامه دهخداپیمان گسیختن . [ پ َ / پ ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) پیمان گسلیدن . || شکسته شدن عهد : وفا از که جوید که پیمان گسیخت خراج از که خواهد که دهقان گریخت .سعدی .
پی گسیختنلغتنامه دهخداپی گسیختن . [ پ َ / پ ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) قطع کردن . بریدن . ترک مراوده کردن : پی از هر خس سایه پرورد بگسل نظر بر عزیزان جان پرور افکن .خاقانی .
پیمان گسیختنلغتنامه دهخداپیمان گسیختن . [ پ َ / پ ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) پیمان گسلیدن . || شکسته شدن عهد : وفا از که جوید که پیمان گسیخت خراج از که خواهد که دهقان گریخت .سعدی .
رنگ گسیختنلغتنامه دهخدارنگ گسیختن . [ رَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) رنگ باختن . رنگ پریدن . بیرنگ شدن . رنگ گریختن . رنگ ریختن . رجوع به همین ماده ها شود : تا دیده عقد گوهرغلطان گسیخته رنگ
ناف گسیختنلغتنامه دهخداناف گسیختن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) ناف افتادن . (فرهنگ نظام )(از آنندراج ). رجوع به ناف افتادن شود : ز سهم کمان رنگ خورشید ریخت ز بیم سنان ناف گردون گسیخت .قدس