گستاخ رویلغتنامه دهخداگستاخ روی . [ گ ُ ] (ص مرکب ) کنایه از بی شرم و بی حیا. (آنندراج ). رجوع به گستاخ رو و گستاخ رویی شود.
گستاخ روییلغتنامه دهخداگستاخ رویی . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) بی شرمی . بی حیایی : چو از بیطاقتی شوریده دل شداز آن گستاخ روییها خجل شد. نظامی .پس از یکچند چون بیداردل گشت از آن گستاخ روییه
گستاخدیکشنری فارسی به عربیجريي , دعي , صفيق , صلف , کومة , لعوب , متبختر , متغطرس , مخل بالآداب , مهاجم , نقرة , وقح
گستاخفرهنگ مترادف و متضادبیآزرم، بیادب، بیباک، بیپروا، بیحیا، بیشرم، پررو، جسور، دریده، شوخدیده، شوخ، غره، فضول، لجوج، متهور، نافرهیخته، نامودب، وقیح
گستاخ روییلغتنامه دهخداگستاخ رویی . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) بی شرمی . بی حیایی : چو از بیطاقتی شوریده دل شداز آن گستاخ روییها خجل شد. نظامی .پس از یکچند چون بیداردل گشت از آن گستاخ روییه
گستاخ رولغتنامه دهخداگستاخ رو. [ گ ُ ] (ص مرکب ) بیشرم . وقیح . پررو.در مجموعه ٔ مترادفات آمده : «بی حیائی و بی شرمی » و این معنی صحیح نیست و معنی گستاخ رویی است : بدان در هرکه بالا
گستاخ گوییلغتنامه دهخداگستاخ گویی . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) بی پروا سخن گفتن . بی محابا گفتگو کردن . دلیرانه به سخن پرداختن : نظامی چیست این گستاخ رویی که با دولت کنی گستاخ گویی .نظامی .
رویلغتنامه دهخداروی . (اِ) چهر. چهره . رخ . رخسار. وجه . صورت . محیا. مطلع. طلعت . معرف . منظر. دیدار. گونه . سیما. رو. (یادداشت مؤلف ). رو و رخسار است که به عربی وجه گویند. (
شوریده دللغتنامه دهخداشوریده دل . [ دَ / دِدِ ] (ص مرکب ) شیدا. عاشق . آشفته احوال : چو از بیطاقتی شوریده دل شداز آن گستاخ رویی ها خجل شد. نظامی .شوریده دلی چنین هوایی تن درندهد به ک