گزک زدهلغتنامه دهخداگزک زده . [ گ َ زَ زَ دَ / دِ ] (ن مف ِ مرکب ) زخم ِ...؛ زخم ِ آب کشیده یا عفونت یافته : دل خون گرفته است که دشمن هم از غمش در هم کشیده روی چو زخم گزک زده . میر
گزک زدنلغتنامه دهخداگزک زدن . [ گ َزَ زَ دَ ] (مص مرکب ) گزک زدن زخم ؛ تشنج و بدی زخم از آب برداشتن ، یا بو بردن . و رجوع به گزک زده شود.
زخملغتنامه دهخدازخم . [ زَ ] (اِ) این لغت در پهلوی هم بوده است . (از فرهنگ نظام ). پهلوی زخم یا زحم زام کردی افغانی زخم ، بلوچی زخم و زام (شمشیر). (فقه اللغه ٔ هرن ص 652). گیلک
ستیملغتنامه دهخداستیم . [ س ِ ] (اِ) خون و چرک و ریمی باشد که در جراحت جمع شود، تا نشتر نزنند بر نیاید. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ). جراحتی بود که سر او فراهم آمده باشد و خو
لبلغتنامه دهخدالب . [ ل َ ](اِ) شفه . (دهار). لحمی که در مدخل دهان واقع است . قسمت خارجی دهان که دندانها را پوشاند. پرده ٔ پیش دهان که دندانها را پوشاند.نام هر یک از دو قسمت گ
چهارپایهلغتنامه دهخداچهارپایه . [ چ َ / چ ِ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) که دارای چهار پایه باشد. هر چیز که قوائم چهارگانه دارد. چون تخت یا میز و جز آن : این ز نصرت زده سه پایه ٔ