گزملغتنامه دهخداگزم . [ گ َ ] (اِ) درخت گز را گویند و به عربی طرفاء خوانند. (برهان ) (آنندراج ). به هندی جهاو گویند. (غیاث ). رجوع به گز و طرفا شود.
گزملغتنامه دهخداگزم . [ گ ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان گیکان بخش بافت شهرستان سیرجان ، واقع در 21000گزی شمال بافت و 2000گزی خاور راه فرعی بافت به قلعه عسکر و دارای 10 تن س
گزملغتنامه دهخداگزم . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خبربخش بافت شهرستان سیرجان ، واقع در 75000گزی جنوب باختری بافت و 2000گزی خاور راه مالرو خبر به ده سرد. هوای آن سرد و دارا
گزمازجلغتنامه دهخداگزمازج . [ گ َزْ زَ ] (اِ مرکب ) نوعی ازطرفاء. شیخ الرئیس در مفردات قانون گوید: هو ثمرةالطرفا. رجوع به گزم و گزمازو و گزمازک و طرفاء شود.
گزمازولغتنامه دهخداگزمازو. [ گ َ ](اِ مرکب ) گزمازک است که میوه ٔ درخت گز باشد. (برهان ). طرفا. (تفلیسی ). ثمرةالطرفا. گزمازک . (الفاظ الادویه ). رجوع به گزمازک و گزمازج و گزم و ط
گزمانلغتنامه دهخداگزمان . [ گ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان ، واقع در 50000گزی شمال باختری راور و 3000گزی شمال راه فرعی راور به کوهبنان . دارای
گزماهولغتنامه دهخداگزماهو. [ گ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان مشک بخش کهنوج شهرستان جیرفت ، واقع در 205000گزی جنوب خاوری کهنوج و 8000گزی باختر راه مالرو رمشک به گابریک . دارای