گزشلغتنامه دهخداگزش . [ گ َ زِ ] (اِمص ) گزیدن . لَسع. لَدغ . (منتهی الارب ) : من بفریاد از عنای سبش نیش از الماس دارد او به گزش . طیان .|| با زخمه زدن ذوات الاوتار، مقابل کشش
گزشلغتنامه دهخداگزش . [ گ َ زِ ] (اِمص ) گزیدن . گز کردن چنانکه پارچه را. || (اِ) گز : ... ایدون گویند که عصای موسی ده گزش بالا بود و ده گز بالای موسی بود و موسی بیست گزش از زم
معکوس شنولغتنامه دهخدامعکوس شنو. [ م َ ش ِ ن َ / نُو ] (نف مرکب ) آنکه سخن را برخلاف آنچه هست بشنود. به مجاز، آنکه حق را باطل و باطل را حق پندارد. (از کلیات شمس چ فروزانفر، ج 7 فرهنگ
طرشلغتنامه دهخداطرش . [ طَ رَ ] (ع مص ) کر شدن . || (اِمص ) کری . || یا اندک کری . لغت مولد است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جوالیقی آرد: طرش عربی محض نیست بلکه از سخنان مولدان
مقلوبلغتنامه دهخدامقلوب . [ م َ ] (ع ص ) برگردانیده شده و باژگونه گردانیده . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). برگردانیده شده و واژگونه و معکوس و برگشته و زیروزبر شده . (ناظم الاطباء
تشبیهلغتنامه دهخداتشبیه . [ ت َ ] (ع مص ) مانند کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). مانند او کردن