گزشلغتنامه دهخداگزش . [ گ َ زِ ] (اِمص ) گزیدن . لَسع. لَدغ . (منتهی الارب ) : من بفریاد از عنای سبش نیش از الماس دارد او به گزش . طیان .|| با زخمه زدن ذوات الاوتار، مقابل کشش
گزشلغتنامه دهخداگزش . [ گ َ زِ ] (اِمص ) گزیدن . گز کردن چنانکه پارچه را. || (اِ) گز : ... ایدون گویند که عصای موسی ده گزش بالا بود و ده گز بالای موسی بود و موسی بیست گزش از زم
دزفوللغتنامه دهخدادزفول . [ دِ ] (اِخ ) (شهر...) آن را دسبول نیز گویند. (ابن بطوطه ). آن را اندیمشک گفته اند، از اقلیم سیم است . اردشیر بابکان ساخت بر دو جانب آب جندی شاپور نهاده
گزشلغتنامه دهخداگزش . [ گ َ زِ ] (اِمص ) گزیدن . گز کردن چنانکه پارچه را. || (اِ) گز : ... ایدون گویند که عصای موسی ده گزش بالا بود و ده گز بالای موسی بود و موسی بیست گزش از زم
شنفلغتنامه دهخداشنف . [ ش َ ] (ع اِ) گوشواره ٔ بالایین یاآویزه ٔ بالای گوش یا معلاق برین و آن خلاف قرط است که در نرمه ٔ گوش باشد. ج ، شنوف . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گ
فرودآمدنلغتنامه دهخدافرودآمدن . [ ف ُ م َ دَ ] (مص مرکب ) بزیر آمدن از بالایی . (یادداشت بخط مؤلف ) : چو گشتاسپ را داد لهراسب تخت فرودآمد از تخت و بربست رخت . دقیقی .همی برشد ابر و