گریزاندنلغتنامه دهخداگریزاندن . [ گ ُ دَ ] (مص ) فرار دادن . || رهانیدن مال التجاره از باج و گمرک از راهی غیرمسلوک تا باج ندهد. قاچاق کردن . رجوع به گریزانیدن شود.
گریاندنلغتنامه دهخداگریاندن . [ گ ِرْ دَ ] (مص ) به گریه انداختن . وادار به گریه کردن : اسخن اﷲ علیه ، بگریاند خدای او را. (منتهی الارب ). دوست آن است که بگریاند، دشمن آن است که بخ
گریزانیدنلغتنامه دهخداگریزانیدن . [ گ ُ دَ ] (مص ) فرار دادن . تهریب . (منتهی الارب ). رهانیدن : در آن عهد که شیرویه خویشاوندان را میکشت دایه ٔ او او را بگریزانید و به اصطخر پارس برد