گرگاسلغتنامه دهخداگرگاس . [ گ ُ ] (اِ) گیاهی است که در گندم زار روید و دانه های آن گرد و سیاه و تلخ است . هرگاه در گندم داخل و آسیا شود نان را نهایت تلخ کند. این گیاه در بعض شهره
گرگسارلغتنامه دهخداگرگسار. [ گ ُ ] (اِخ ) نام پهلوانی ترکستانی بتقلید صاحبان فرهنگ و برهان در کاف عربی مرقوم شده و به تحقیق کاف عجمی است . (آنندراج ). نام سپاه سالار ارجاسب که اسف
گرگسارلغتنامه دهخداگرگسار. [ گ ُ ] (ص مرکب ) گرگ مانند. (آنندراج ) : ز گرگ آنچنان کم گریزد گله کز آن گرگ ساران سگ مشغله .نظامی .
گرگسارانلغتنامه دهخداگرگساران . [ گ ُ ] (اِخ ) قریه ای ازبلخ و عرب آن را جرجسار تعریب کرده اند : بتوران زمین اندر آرم سپاه کنم کشور گرگساران تباه . دقیقی .سوی کشور گرگساران رسیدبه ف
دشوارلغتنامه دهخدادشوار. [ دُش ْ ] (ص مرکب ) (از: دش ، زشت + وار، کلمه ٔ نسبت ) در پهلوی دوش وار، نزدیک به دشخوار ایرانی باستان . (حاشیه ٔ معین بر برهان ). دشخوار. مقابل آسان . (
رستنلغتنامه دهخدارستن . [ رَ ت َ ] (مص ) نجات یافتن و آزاد شدن . (ناظم الاطباء). رها شدن . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). خلاص شدن و نجات یافتن . (آنندراج ) (از شعوری ج 2 ورق
عصالغتنامه دهخداعصا. [ ع َ ] (ع اِ) چوب . (منتهی الارب ). عود. (اقرب الموارد). || چوب دستی ، مؤنث آید. (منتهی الارب ) (دهار) (غیاث اللغات ) (ترجمان القرآن جرجانی ). نوعی از چو
آسانیلغتنامه دهخداآسانی . (حامص ) (از پهلوی آسانیه ، استراحت . آسایش . آشتی . صلح ) یُسر. سهولت . خواری . کسه . خلاف دشواری ، دشخواری ، سختی و صعوبت : ایزدتعالی ... مدت ملوک طوای
ابوجعدلغتنامه دهخداابوجعد. [ اَ ج َ ] (ع اِ مرکب ) ابوجَعْده . گرگ . ذئب . (السامی فی الاسامی ).ابوجعاده . (منتهی الارب ). و رجوع به ابوجعاده شود.