گروهدیکشنری فارسی به عربیاحکام , باقة , تجمع , جحفل , جيش , حشد , راية , زمرة , زي , صغار السمک , صنف , عدد , عصابة , علبة , فريق , قطيع , قوات , قوم , کثير , کومة , مجتمع , مجموعة , مد
گروهلغتنامه دهخداگروه . [ گ ُ ] (اِ) پهلوی ، گره (دسته ، گروه ). ارمنی ، گره (ملت ، جمعیت ). بلوچی ، گرف . ایرانی باستان ، ظاهراً گروثوه . کردی ، کوروه (اجتماع اشخاص ). (حاشیه ٔ
حرف اضافهلغتنامه دهخداحرف اضافه . [ ح َ ف ِاِ ف َ / ف ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کلمه ای است که نسبت میان دو کلمه را بیان کند و کلمه ٔ بعد را متمم کلمه ٔ دیگر قرار دهد چنانکه معنی
بریکسواژهنامه آزادبریکس (BRICS)، سرشناسه پنج قدرت نوظهور(بویژه اقتصادی) جهانی است . این کشورها به ترتیب شناسه عبارتند از برزیل ، روسیه ، هند ، چین و آفریقای جنوبی است . در سال200
خداآبادلغتنامه دهخداخداآباد. [ خ ُ ] (اِخ ) نام دهی بوده است به اطراف بخارا بر پنج فرسنگی آن بر کنار راه بیابان . این ده از قراء مهم بخارا بوده و گروه بسیاری از مردان دین از آن جا