گرماگرملغتنامه دهخداگرماگرم . [ گ َ گ َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) در حال گرمی . سردنشده . گرم . داغ : ضماد را گرماگرم روی دمل گذاشتن .
گرماگرمفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. [مجاز] زمان اوج یا شدت گرفتن امری.۲. [مجاز] در حالت گرمی؛ سردنشده.۳. [قدیمی، مجاز] فوراً؛ سریعاً.۴. (صفت) [قدیمی] بسیارگرم.۵. (قید) [قدیمی، مجاز] باشوروشوق.
مادۀ گرمانرمthermoplastic materialواژههای مصوب فرهنگستانمادهای که بهدفعات با گرمایش نرم و سپس با سرمایش سفت میشود
ماندهمغناطش گرماگرانروthermoviscous remanent magnetization, TVRMواژههای مصوب فرهنگستانمغناطش گرانرو پدیدآمده در کانی فِرّومغناطیسی در دما و مدتزمان معلوم