رفتنلغتنامه دهخدارفتن . [ رَ ت َ ] (مص ) حرکت کردن . خود را حرکت دادن . (ناظم الاطباء). روان شدن از محلی به محل دیگر. (ازناظم الاطباء). خود را منتقل کردن از جایی به جایی . نقل کردن از نقطه ای به نقطه ٔ دیگر. راه رفتن . مشی . (یادداشت مؤلف ). مشی . (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ) (
رفتنلغتنامه دهخدارفتن . [ رُ ت َ ] (مص ) جاروب کردن و روبیدن . (ناظم الاطباء). روفتن . روبیدن . ستردن . پاک کردن . (یادداشت مؤلف ). جاروب کردن و پاک کردن جایی یا چیزی . (فرهنگ نظام ). || سَفْر. (تاج المصادر بیهقی ) : اینک رهی به مژگان خاک ره تو رفته از نزد تو
گیرفتنلغتنامه دهخداگیرفتن . [ رِ ت َ ] (مص ) به معنی گرفتن باشد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). لهجه ای عامیانه است و در کتب به کار نرفته .
تداولفرهنگ فارسی عمید۱. رایج شدن.۲. [قدیمی] از یکدیگر دستبهدست گرفتن؛ چیزی را بهنوبت از همدیگر گرفتن؛ چیزی را به هم دادن و گرفتن؛ دستبهدست گرداندن.
دست و بالفرهنگ گنجواژه دستها. دست و بال زدن=تقلا. جلوی دست و بال را گرفتن. دست و بال کسی را بند کردن یا گرفتن= کمک کردن یا شاغل کردن.
معانقتلغتنامه دهخدامعانقت . [ م ُ ن َ / ن ِ ق َ ] (از ع ، اِمص ) یکدیگر را در آغوش گرفتن . دست به گردن هم کردن . (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). و رجوع به معانقة و ماده ٔ بعد شود.
دست خوردنلغتنامه دهخدادست خوردن . [ دَ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) لمس شدن . مورد اصابت قرار گرفتن .- دست خوردن به چیزی یا کسی ؛ بدون آگاهی و عمد دست به چیزی یا کسی اصابت کردن .
بیتفاوت بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی بیتفاوت بودن، اهمیت ندادن، یکدستی گرفتن، دست کم گرفتن، سبک داشتن تفاوت نکردن، فرقی نداشتن، بی اهمیت بودن، ناچیز بودن بیچاره بودن
گرفتنفرهنگ فارسی عمید۱. ستاندن.۲. به چنگ آوردن.۳. دریافت کردن.۴. (مصدر لازم) [مجاز] درهم شدن.۵. [مجاز] بازخواست؛ مؤاخذه: ◻︎ حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او / ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم (حافظ: ۷۵۸).۶. فرض کردن؛ پنداشتن: ◻︎ گرفتم سرو آزادی، نه از ماء معین زادی؟ / مکن بیگانگی با ما، چ
گرفتنلغتنامه دهخداگرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ](مص ) از ریشه ٔ پارسی باستان گرب اگاربایام (اتخاذکردن ، گرفتن )، ریشه ٔ اوستایی گراب ژریونایتی ، پهلوی گرفتن ، هندی باستان گرابه ، کردی گرتن ، بلوچی ژیرگ و ژیرغ ، سریکلی وغرئیغ - ام و رک هوبشمان ایضاً و نیز پهلوی گریفتن . «تاواریا <span class="hl" dir="l
گرفتندیکشنری فارسی به عربیاحصل عليه , اسر , اشغل , افترض , اوقد , تزوج , خطف , صيد , قبضة , مسکة , مسمار , مقص , وارد , وقف ، استلام
گرفتندیکشنری فارسی به انگلیسیbag, catch, clamp, clasp, dispossess, flourish, get, invade, take, lock, nail, obstruct, pluck, receive, reception, recruit, refine, root, shear, shut, strip, suppose, tackle, win
دام گرفتنلغتنامه دهخدادام گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) حبل . (دهار). اما کلمه ٔ «حبل » که در دهار بمعنی دام گرفتن است در منتهی الارب معنی گرفتن شکار بدام دارد و درین صورت محتمل بلکه آشکار است که معنی حبل «بدام گرفتن » است نه «دام گرفتن » و تواند بود که این سهو از کاتب نسخه باشد.
دامن گرفتنلغتنامه دهخدادامن گرفتن . [ م َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) میان انگشتان دست یا میان دو پای قرار دادن دامن . اخذ قسمت سفلای فروهشته ٔ جامه . گرد آوردن قسمت پایین لباس در میان دست یا سر انگشتان : تشذر؛ دامن بمیان پای گرفتن . (منتهی الارب ). || کنایه از متوجه ساختن کسی را بانجام کردن کاری <span
دانه گرفتنلغتنامه دهخدادانه گرفتن . [ ن َ / ن ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) دانه بستن . پدید آمدن حبه در سنبله و از حالت شیری و میعان بسختی گراییدن آن : اقماح ؛ دانه گرفتن خوشه . اقمح السنبل ؛ دانه گرفت خوشه . (منتهی الارب ). و نیز رجوع به دانه بستن شود.
دایه گرفتنلغتنامه دهخدادایه گرفتن . [ ی َ / ی ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) استرضاع . (از ترجمان القرآن جرجانی ) (از تاج المصادر بیهقی ). مظائرة. (از تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). ظئار. (منتهی الارب ). اظئار. (از تاج المصادر بیهقی ). رجوع به دایه شود.
در بر گرفتنلغتنامه دهخدادر بر گرفتن . [ دَ ب َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) چسبانیدن کسی را بخود رویاروی . (یادداشت مرحوم دهخدا). بغل کردن . التزام . (دهار) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) : ایدون گمان بری که گرفتستی در بر به مهر خوب یکی دلبر. ن