گرزه مارلغتنامه دهخداگرزه مار. [ گ َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) مار زهردار بود : چه کردی زبان بر بدی کامکارچه در آستین داشتی گرزه مار. سنایی .ز من بگذر که من خود گرزه مارم بلی مارم که چون
گرزن مارپیچیhelicoid cyme, bostryxواژههای مصوب فرهنگستاننوعی گرزن یکسویه که در آن انشعابات فقط در یک جهت هر محور بهصورت متوالی باز میشوند و حداقل در مراحل اولیۀ تکوین ظاهری مارپیچی دارند
گرزهلغتنامه دهخداگرزه .[ گ َ زَ / زِ ] (اِ) نوعی از مار است و بعضی گویند ماری باشد سبزرنگ و پرخط و خال و زهر او زیاده از مارهای دیگر است و هیچ تریاقی به زهر او مقاومت نکند. (جها
مارلغتنامه دهخدامار. (اِ) معروف است که به زبان عربی حیه گویند. (برهان ). حیه . (ترجمان القرآن ). حیوانی دراز و خزنده و بی دست و پای که به تازی حیه گویند. ج ، ماران . (ناظم الاط
کامگار کردنلغتنامه دهخداکامگار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیروزمند کردن . غالب و چیره ساختن . مسلط کردن : چه کردن زبان بر بدی کامگارچه در آستین داشتن گرزه مار.اسدی .
زهلغتنامه دهخدازه . [ زِه ْ ] (اِ) بمعنی پاداش نیکی است . (برهان ) (آنندراج ). پاداش و جزا و مکافات و مزد و جزای نیکی . (ناظم الاطباء). || (صوت ) کلمه ای باشد که در محل تحسین
مهرهلغتنامه دهخدامهره . [م ُ رَ / رِ ] (اِ) هرچیز گرد. مطلق گلوله و گرد. هرچیز مدور. هرچیز کروی شکل . ساچمه . گلوله : بفرمود تا گرد بگداختندز آهن یکی مهره ای ساختند. فردوسی (شاه