گرد خوردنلغتنامه دهخداگرد خوردن . [ گ َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) گردآلود شدن . (آنندراج ) : میخورد گرد عبث محمل لیلی در دشت نیست جز عشق تمنای دگر مجنون را. صائب (از آنندراج ).آزا
گردفرهنگ انتشارات معین(گَ) 1 - (اِمص .) گردیدن ، گشتن ، گردش . 2 - (اِفا.) در ترکیب به معنی گردنده آید: ولگرد، دوره گرد. 3 - (اِ.) آسمان ، فلک ، گردون .
گردلغتنامه دهخداگرد. [ گ ِ ] (اِ) دور و حوالی . اطراف . (از برهان ). گرد و فراهم ودور چیزی . (آنندراج ). پیرامون . پیرامن : زنی پلشت و تلاتوف و اهرمن کردارنگر نگردی از گرد او ک
ناغوشفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهغوطهوری در آب؛ سر فروبردن در آب؛ غوطه. ناغوش خوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] سر در آب فروبردن؛ غوطه خوردن: ◻︎ گرد گرداب مگرد ای که ندانی تو شنا / که شوی غرقه چو ناگ
خورستانلغتنامه دهخداخورستان .[ خوَ / خ ُ رِ ] (اِ) انبار. مخزن مأکولات . جایی که در آنجا ترتیب غذاها را می دهند. (ناظم الاطباء). گنجه برای نهادن اطعمه . (یادداشت بخط مؤلف ). || ش
چرخ خوردنلغتنامه دهخداچرخ خوردن . [ چ َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) بمعنی حرکت دوری است . (آنندراج ). گرد گردیدن . بدور خود یا بدور کسی گشتن .- چرخ خوردن سر ؛ دوار داشتن و گیج رفتن
قل خوردنلغتنامه دهخداقل خوردن . [ ق ِ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، چیز مدوری بر زمینی یا سطحی غلطیدن . غلطیدن مدحرجی بر سطحی . حرکت کردن چیزی گرد بر روی زمین یا سطحی دیگر
گرد گردیدنلغتنامه دهخداگردگردیدن . [ گ ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) چرخیدن گردوار. چرخ زدن . چرخ خوردن . تطوف . تطواف : چونکه گردی گرد، سرگشته شوی خانه را گردنده بینی وآن تویی .عطار.