گرد برآوردنلغتنامه دهخداگرد برآوردن . [ گ َ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) غبار انگیختن . گرد بلند کردن . || گرد افشاندن . صیقلی کردن . پاک کردن گرد از چیزی : بفرمود شه تا برآرند گردز تمثال آن
گردفرهنگ انتشارات معین(گَ) 1 - (اِمص .) گردیدن ، گشتن ، گردش . 2 - (اِفا.) در ترکیب به معنی گردنده آید: ولگرد، دوره گرد. 3 - (اِ.) آسمان ، فلک ، گردون .
گرد برآوردنلغتنامه دهخداگرد برآوردن . [ گ َ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) غبار انگیختن . گرد بلند کردن . || گرد افشاندن . صیقلی کردن . پاک کردن گرد از چیزی : بفرمود شه تا برآرند گردز تمثال آن
برآوردنلغتنامه دهخدابرآوردن . [ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) برداشتن . (ناظم الاطباء). بلند کردن . (آنندراج ). رفع. بالا بردن . بربردن . بردن به سوی بالا : درآید از آن پشت اسبش بزیربگیرد
دود برآوردنلغتنامه دهخدادود برآوردن . [ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) دود انگیختن . (ناظم الاطباء). آتش افروختن و دود بلند کردن . (یادداشت مؤلف ).دعر؛ دود برآوردن چوب و افروخته نگردیدن . تعل
شکستنلغتنامه دهخداشکستن . [ ش ِ ک َ ت َ ] (مص ) چیزی را چندین پاره کردن و خرد کردن و ریزریز کردن . (ناظم الاطباء). خرد کردن . قطعه قطعه کردن . پاره پاره کردن . کسر. اشکستن . بشکس
دامنلغتنامه دهخدادامن . [ م َ ] (اِ) دامان . ذیل . (دهار). آن قسمت از قبا و ارخالق و سرداری و جز آن که از کمر بزیر آویزد. از کمر به پایین هر جامه . قسمت پایین قبا و غیره از سوی