گردگیرلغتنامه دهخداگردگیر. [ گ ُ ] (نف مرکب ) شجاع و دلاور گیرنده . (برهان ) : یکی مرد بُد نام او اردشیرسواری گرانمایه ٔ گردگیر. دقیقی .دریغ آن هژبرافکن گردگیردلیر و جوان و سوار و هژیر. فردوسی .دلیر
صفحۀ رادارradarscope, radar display, radar screen, radar indicatorواژههای مصوب فرهنگستاننمایشگر رادار که اطلاعات را بهصورت تصویری عرضه میکند تا کاربر بهسهولت بتواند به ارزیابی آن بپردازد
رادار هواشناسیweather radar, weather observation radarواژههای مصوب فرهنگستاننوعی رادار در هواگرد که برای دریافت اطلاعات هواشناسی و نشان دادن وضعیت هوای رد سیر (track) پرواز از آن استفاده میشود متـ . رادار هواشناسی هوابُرد airborne weather radar, AWR
رادار ضدآتشبارcounter-battery radar, weapon tracking radarواژههای مصوب فرهنگستانسامانة راداری متحرک که پرتابههای توپ یا توپوار یا خمپاره یا راکت را ازطریق ردیابی مسیر حرکت آنها شناسایی و موقعیتیابی میکند
رادار پیوستهموجcontinuous-wave radar/ continuouswave radar, CW radarواژههای مصوب فرهنگستانراداری که انرژی الکترومغناطیسی را بهطور پیوسته به سمت هدف ارسال و امواج برگشتی از آن را دریافت میکند
رادار زمیننفوذground-penetrating radar/ ground penetrating radar, georadar, ground probing radar, surface penetrating radarواژههای مصوب فرهنگستانژئوفیزیک] وسیلهای برای بررسی لایههای کمعمق زمین با امواج الکترومغناطیسی، معمولاً در بازۀ بسامدی 10 تا 1000 مگاهرتز [نظامی] راداری که برای نفوذ به زمین و دریافت بازتاب و درنتیجه شناسایی اشیای مدفون تپها/ پالسهای باند بسیار پهنی (ultrawide-band) تولید میکند اختـ . رازَن GPR
گردگیریلغتنامه دهخداگردگیری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) ستردن غبار از روی اسباب و آلات . گرفتن گردهای خانه و اثاث آن . عمل گرفتن گرد.
گردگیری کردنلغتنامه دهخداگردگیری کردن . [ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ستردن غبار و گرد از ظرف ، کاخال و مانند آن . رجوع به گردگیری شود.
wispدیکشنری انگلیسی به فارسیwisp، حلقه، دسته، بقچه کوچک، بسته، بقچهبندی، جاروب کوچک، گردگیر، بصورت حلقه در اوردن، جاروب کردن، تمیز کردن
هزبرافکنلغتنامه دهخداهزبرافکن . [ هَِ زَ اَ ک َ ] (نف مرکب ) شیرافکن . شیراوژن . شیرکش . شجاع . دلیر : دریغ آن هزبرافکن گردگیردلیر و جوان و سوار و هژیر. فردوسی .بهومان سپرد آن زمان قلبگاه سپاهی هزبرافکن و رزم خواه . <p class="a
اژدهاکشلغتنامه دهخدااژدهاکش . [ اَ دَ ک ُ ] (نف مرکب ) کشنده ٔ اژدها : یل اژدهاکش بگرز و بتیرسوار هزبرافکن و گردگیر.اسدی .
whisksدیکشنری انگلیسی به فارسیویلیس، ماهوت پاک کن، حرکت سریع و جزیی، کلاله یا دسته مو، گرد گیری، مگس گیر، گردگیر، ماهوت پاک کن زدن، تند زدن، پراندن، راندن، جاروب کردن
گردگیری کردنلغتنامه دهخداگردگیری کردن . [ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ستردن غبار و گرد از ظرف ، کاخال و مانند آن . رجوع به گردگیری شود.
گردگیریلغتنامه دهخداگردگیری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) ستردن غبار از روی اسباب و آلات . گرفتن گردهای خانه و اثاث آن . عمل گرفتن گرد.