گردون رکابلغتنامه دهخداگردون رکاب . [ گ َ رِ ] (ص مرکب ) در صفت پادشاهان . (آنندراج ). پادشاه توانا. (ناظم الاطباء).
گردونلغتنامه دهخداگردون . [ گ َ ] (اِ) (از: گرد، گردیدن + ون ، پسوند فاعلی ) گردان . پهلوی ، ظاهراً گرتون ، گرتن ، ورتون ، ورتن . و رجوع به اساس اشتقاق فارسی ص 904 گردنده . چرخ .
گردون سریرلغتنامه دهخداگردون سریر. [ گ َ س َ ] (ص مرکب ) در صفات پادشاهان . (آنندراج ). پادشاه توانا. (ناظم الاطباء). گردون رکاب .
تندخیاللغتنامه دهخداتندخیال . [ ت ُ ] (ص مرکب ) که خیال او به تندی سیر کند. تیزخیال . تیزوَهْم . ملا طغرا در زیب لوایح گفته : گردون رکابی که ناطقه ٔ تندخیالان از بلندپایگی مناقبش د
رکابلغتنامه دهخدارکاب . [ رِ ] (ع اِ) شتران که بدان سفر کرده شود (واحد ندارد) یا واحد آن راحلة است . ج ، رُکُب و رِکابات و رَکائِب . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). شتر که واح
خرزینلغتنامه دهخداخرزین . [ خ َ ] (اِ مرکب ) چوبی باشد دراز که در طویله ها نصب کنند و زینها و یراق اسبها را بر بالای آن نهند. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) : وآن سوار است که بر
بدرکابلغتنامه دهخدابدرکاب . [ ب َ رِ ] (ص مرکب ) اسبی که سوار را نمی گذارد که سوارش شود. (آنندراج ). اسب سرکش و توسن : اشهب گردون بدرکاب نگیردجز پی یکران خوش عنان که تو داری . سید