گردونلغتنامه دهخداگردون . [ گ َ ] (اِ) (از: گرد، گردیدن + ون ، پسوند فاعلی ) گردان . پهلوی ، ظاهراً گرتون ، گرتن ، ورتون ، ورتن . و رجوع به اساس اشتقاق فارسی ص 904 گردنده . چرخ .
گردونلغتنامه دهخداگردون . [ گ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان گور بخش ساردوئیه ٔ شهرستان کرمان ، واقع در 53000گزی جنوب خاوری ساردوئیه ، سر راه مالرو ساردوئیه به دارزین . این ده
گردون برینلغتنامه دهخداگردون برین . [ گ َ ن ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است : ای از شرف و رتبت خاک قدم توگردون برین سافل و درگاه تو عالی .سوزنی .
گردون سیرلغتنامه دهخداگردون سیر. [ گ َ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) مسافر در آسمانها. (ناظم الاطباء). گردون سوار.
گردون اقتدارلغتنامه دهخداگردون اقتدار. [ گ َ اِ ت ِ ] (ص مرکب ) فلک منزلت و صاحب قدرت . (آنندراج ). کسی که قدرت وی مانند آسمان است . (ناظم الاطباء).
گردون پاییلغتنامه دهخداگردون پایی . [ گ َ ] (حامص مرکب ) مؤلف آنندراج نویسد: گردون پایی ، تبختر و خرام : بی نیازی ز بزرگی نتوان حاصل کردطی این ره نتوان کرد به گردون پایی . درویش واله
گردون برینلغتنامه دهخداگردون برین . [ گ َ ن ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است : ای از شرف و رتبت خاک قدم توگردون برین سافل و درگاه تو عالی .سوزنی .
گردون سیرلغتنامه دهخداگردون سیر. [ گ َ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) مسافر در آسمانها. (ناظم الاطباء). گردون سوار.
گردون اقتدارلغتنامه دهخداگردون اقتدار. [ گ َ اِ ت ِ ] (ص مرکب ) فلک منزلت و صاحب قدرت . (آنندراج ). کسی که قدرت وی مانند آسمان است . (ناظم الاطباء).
گردون پاییلغتنامه دهخداگردون پایی . [ گ َ ] (حامص مرکب ) مؤلف آنندراج نویسد: گردون پایی ، تبختر و خرام : بی نیازی ز بزرگی نتوان حاصل کردطی این ره نتوان کرد به گردون پایی . درویش واله
گردون پناهلغتنامه دهخداگردون پناه . [ گ َ پ َ ] (ص مرکب ) آنکه گردون پناه دهنده ٔ اوست یا آنکه گردون به او می پناهد : پادشاه ملک پرور داور گردون پناه سایه ٔ یزدان ، شکوه سلطنت ،دل شاد