گردن فرازیلغتنامه دهخداگردن فرازی . [ گ َ دَ ف َ ](حامص مرکب ) سرافرازی . سربلندی . مناعت : بگردن فرازی و مردانگی برای هشیوار و فرزانگی . فردوسی .توانم که گردن فرازی کنم بشمشیر با شیر
گردنفرازفرهنگ مترادف و متضاد۱. سربلند، مفتخر ۲. طاغی، عاصی، گردنکش ۳. خودپسند، متکبر، مغرور ۴. زورمند، قوی، ≠ سربزیر، ناتوان
گردنغازیgooseneck 2, pacific ironواژههای مصوب فرهنگستاننوعی اتصال شبیه به گردن غاز که از آن برای بستن کفیهای غلتکی به کشنده استفاده میشود
arroganceدیکشنری انگلیسی به فارسیغرور، تکبر، نخوت، گستاخی، شدت عمل، گردنفرازی، خود رایی، خود سری، خیره سری، عظمت، خود بینی، سر بالایی
یاللغتنامه دهخدایال . (اِ) گردن باشد. (لغت فرس اسدی ). به معنی گردن باشد مطلقاً، اعم از گردن انسان و حیوان دیگر و به عربی عنق گویند. (برهان ). گردن . (آنندراج ). عنق . (غیاث ال
گردنانلغتنامه دهخداگردنان . [ گ َ دَ ] (اِ) ج ِ گردن : مهره ٔ ناچخ بکوبد مهره های گردنان نشتر ناوک بکاود عرقهای سهمگین . منوچهری . || بزرگان و صاحب قدرتان و سران باشند. (برهان ) (
arrogantدیکشنری انگلیسی به فارسیمتکبر، مغرور، گستاخ، سرکش، پرنخوت، گردنفراز، پر افاده، خود رای، برتن، پر از باد غرور، عظیم، غراب، غره، خود بین