گردناکلغتنامه دهخداگردناک . [گ َ ] (ص مرکب ) پرگرد. مُغَبَّر. اَغبَر : جهان کرد ز آشوب خود گردناک ز بهر چه از بهر یک مشت خاک . نظامی .تو نیز ای به خاکی شده گردناک بده وام و بیرون
گردناکیلغتنامه دهخداگردناکی . [ گ َ ] (حامص مرکب ) آلودگی به گرد. خاک آلودگی . غبره . (دهار). || به رنگ خاک . خاکی رنگ بودن : مشتری در لونها دلالت دارد بر گردناکی و سپیدی آمیخته به
گردناکیلغتنامه دهخداگردناکی . [ گ َ ] (حامص مرکب ) آلودگی به گرد. خاک آلودگی . غبره . (دهار). || به رنگ خاک . خاکی رنگ بودن : مشتری در لونها دلالت دارد بر گردناکی و سپیدی آمیخته به
سمینةلغتنامه دهخداسمینة. [ س َ ن ] (ع ص ) ارض سمینة؛ زمین گردناک که سنگ در آن باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
معجلغتنامه دهخدامعج . [ م ُ ع ِج ج ] (ع ص ) یوم معج ؛ روز گردناک . (منتهی الارب ). روز با گرد و خاک . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
هباریةلغتنامه دهخداهباریة. [هَُ ری ی َ ] (ع ص ) ریح هباریة؛ باد گردناک . (منتهی الارب ). باد غبارآلود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).