گردماهلغتنامه دهخداگردماه . [ گ ِ ] (اِ مرکب ) بدر. ماه تمام . ماه شب چهارده . ماه چارده . مه چارده . مجازاً بمعنی صورت است : روی هر یک چون دو هفته گردماه جامه شان غفه سمورینشان کلاه . رودکی .همی بود تا چرخ پوشدسیاه ستاره پدید آم
گردماهفرهنگ فارسی معین(گِ) (اِمر.) 1 - قمر در شب های سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم که مدور باشد. 2 - ماه شب چهاردهم ، بدر (خصوصاً).
ردیمةلغتنامه دهخداردیمة. [ رَ م َ ] (ع اِ) کرانه ٔ دو جامه ٔ بهم دوخته .ج ، رُدُم . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
ردمةلغتنامه دهخداردمة. [ رِ م َ ] (ع اِ) آنچه باقی ماند در خنور خرما. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
رذمةلغتنامه دهخدارذمة. [ رَ م َ ] (ع ص ) قِدْر رذمة؛ دیگ پر که از سرش بریزد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
رضمةلغتنامه دهخدارضمة. [ رَ م َ ] (ع اِ) یکی رَضْم . به معنی سنگ بزرگ که در عمارت بر هم نهند. (آنندراج ). یکی رَضْم و رَضَم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). سنگ بزرگ . ج ، رِضام . (مهذب الاسماء).
رضمةلغتنامه دهخدارضمة. [ رُ م َ ] (ع ص ) طائر رضمة. نعت است از رضم به معنی ثابت و برجا ماندن مرغ در پریدن . (منتهی الارب ). مرغ ثابت و برجا. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
گردمهلغتنامه دهخداگردمه . [ گ ِ م َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف گردماه . گردماه . ماه تمام . بدر : با رخی رخشان چون گردمهی بر فلکی بر سماوات عُلی برشده زیشان لهبی . منوچهری .رجوع به گردماه شود.
چهاردهلغتنامه دهخداچهارده . [ چ َ / چ ِ دَه ْ ] (عدد مرکب ، ص مرکب ، اِ مرکب ) عدد اصلی میان سیزده و پانزده . ده بعلاوه ٔ چهار. رجوع به چارده شود.- ماه شب چهارده یا چهارده شب ؛ بدر. ماه تمام . پُرماه . گردمه . گردماه .- <span cl
غابلغتنامه دهخداغاب . (ص ) سخن بیهوده و یاوه و هرزه و هذیان . حدیث و سخن بیهوده و لاطائل و ترهات . فضولی بیهوده و یافه . (حاشیه ٔ لغت فرس اسدی نخجوانی ).- حدیث غاب ؛ مجازاً مبتذل : تا کی بری عذاب و کنی ریش را خضاب تا کی فضول گوئی و
بدرلغتنامه دهخدابدر. [ ب َ ] (ع ص ، اِ) مهتر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). آقا. سرور. (از ذیل اقرب الموارد). || غلام تمام در جوانی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). غلام مبادر. (از ذیل اقرب الموارد). || تمام از هر چیز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || طبق .
خرمنلغتنامه دهخداخرمن . [ خ َ / خ ِ م َ ] (اِ) کود گندم بود که بعد از آن پاک کنند. (نسخه ای از اسدی ). قبه ٔ غله و گل و خاک بود. (نسخه ای از اسدی ). توده ٔ گندم و جو باشد که از کاه پاک کنند. (صحاح الفرس ). خوشه های غله راگویند که از بعد از درو کردن توده سازند