گردآمدهلغتنامه دهخداگردآمده . [ گ ِ م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) جمعشده . فراهم شده : چو پردخته شد زآن دگر ساز کرددر گنج گردآمده باز کرد. فردوسی .رجوع به گرد آمدن شود.
بلثوقلغتنامه دهخدابلثوق . [ ب ُ ] (ع اِ) آب گردآمده در جایی ، یا آنکه منبسط باشد در زمین . ج ، بلاثق . (منتهی الارب ). بلاثق ؛ آبهای باتلاقی . (از اقرب الموارد).
تسیییلغتنامه دهخداتسییی ٔ. [ ت َس ْ ] (ع مص ) دوشیدن شیر گردآمده را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || فروگذاشتن شتر ماده ، شیر را از
متأجللغتنامه دهخدامتأجل . [ م ُ ت َ ءَج ْ ج ِ ] (ع ص ) آب گردآمده در قرارگاه خود. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || گله و رمه ٔ پس مانده و درنگ کرده . || گروه فراه