گربزلغتنامه دهخداگربز. [ گ ُب ِ / ب ُ ] (ص ) مکار. محیل . (از برهان ) (از آنندراج ). در زبان عربی با شواهد نوشته شده ، ولی بعد از تحقیق معلوم شد که به کاف فارسی اصح است که در اصل گرگ وبز بود، یعنی گرگی خود را به لباس بز جلوه دهد. (آنندراج ) (غیاث ) (فرهنگ رشی
گربزفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیشرم، بیحیا، پاردمساییده ۲. حیلهگر، محیل، مکار ۳. باذکاوت، دانا، زیرک، هوشیار ۴. چالاک، چست، دلاور، دلیر، شجاع
ربشلغتنامه دهخداربش . [ رَ ب َ ] (ع اِ) سپیدی که بر ناخن نوجوانان پدید آید. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
پیربزلغتنامه دهخداپیربز. [ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان مانه ٔ بخش مانه ٔ شهرستان بجنورد واقع در 30هزارگزی شمال خاوری مانه و 11هزارگزی باختر شوسه ٔ عمومی بجنورد به حصارچه . دامنه ، معتدل . دارای 335</s
چربشلغتنامه دهخداچربش . [ چ َ ب ِ ] (اِمص ، اِ) چربی که پیه سوختن است . (برهان ). چربی . (انجمن آرا) (آنندراج ) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). چیز چرب مثل دنبه و پیه و امثال آنها. (فرهنگ نظام ). چربو. روغن . چربی روی گوشت . پیه . شحم . وَضَر. دَسَم . عَرم . عَبَقَة. عَبَکَة. عَمَقَة. غَمَر. (منت
چربشفرهنگ فارسی عمید۱. [عامیانه، مجاز] افزونی؛ فزونی؛ بیشتری: ◻︎ ترازوی چربشفروشان به رنگ / بُوَد چرب و چربش ندارد به سنگ (نظامی۶: ۱۱۶۰).۲. (اسم) [عامیانه، مجاز] رجحان؛ برتری.۳. (اسم) [قدیمی] روغن.۴. (اسم) [قدیمی] دنبه؛ پیه؛ چربی؛ چربو: ◻︎ به داغ سرکه و چربش، به تلخی رفتم از دنیا / ولیکن شعر شیرینم،
ربزلغتنامه دهخداربز. [ رَ ](ع مص ) زیرک گردیدن . (آنندراج ). ربازة. (منتهی الارب ). || آگنده گوشت و فربه شدن . (آنندراج ).
گربزیلغتنامه دهخداگربزی . [ گ ُ ب ِ / ب ُ ] (حامص ) عاقلی . زیرکی . دانایی . (از برهان ). بباید دانست که حکمت را دو طرف افراط و تفریط است طرف افراط گربزی و طرف تفریط خمود و بلاهت است . (برهان ) (جهانگیری ). علی گفت : ای ابن عم [ خطاب به عبداﷲبن عباس ] تو و معا
گربزىواژهنامه آزادواژه معنی گُربـُزی گربزی . [ گ ُ ب ِ / ب ُ ] (حامص ) عاقلی . زیرکی . دانایی . (از برهان ). بباید دانست که حکمت را دو طرف افراط و تفریط است طرف افراط گربز...
قاب قمارخانهلغتنامه دهخداقاب قمارخانه . [ ب ِ ق ِ / ق ُ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) || گربز. سخت گربز. ارقه . || لاابالی . || سخت بیشرم برای کثرت معاشرتهای بد.
گربزیلغتنامه دهخداگربزی . [ گ ُ ب ِ / ب ُ ] (حامص ) عاقلی . زیرکی . دانایی . (از برهان ). بباید دانست که حکمت را دو طرف افراط و تفریط است طرف افراط گربزی و طرف تفریط خمود و بلاهت است . (برهان ) (جهانگیری ). علی گفت : ای ابن عم [ خطاب به عبداﷲبن عباس ] تو و معا
گربزىواژهنامه آزادواژه معنی گُربـُزی گربزی . [ گ ُ ب ِ / ب ُ ] (حامص ) عاقلی . زیرکی . دانایی . (از برهان ). بباید دانست که حکمت را دو طرف افراط و تفریط است طرف افراط گربز...