گراییدنفرهنگ فارسی عمید۱. قصد و آهنگ کردن؛ یازیدن: ◻︎ به کژّی و ناراستی کم گرای / جهان از پی راستی شد به پای (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۵)، ◻︎ در همه کاری که گرایی نخست / رخنهٴ بیرون شدنش کن درست (نظامی۱: ۷۰).۲. میل و رغبت کردن.۳. [قدیمی] حمله بردن.
گراییدنلغتنامه دهخداگراییدن . [ گ َ / گ ِ دَ ] (مص ) (از: گرای + یدن ، پسوند مصدری ). رغبت و خواهش و میل کردن . (از برهان ). متمایل بودن و شدن : چه نیکو سخن گفت دانش فزای بدان کت نه کار است کمتر گرای . ابوشکو
گراییدنفرهنگ فارسی معین(گِ دَ) 1 - (مص ل .) روی آوردن ، میل کردن . 2 - قصد کردن ، آهنگ کردن . 3 - (مص م .) سنجیدن ، آزمودن .
چارچوبگردانی خوانشreading frame shift, frame shift, phase shiftواژههای مصوب فرهنگستانتغییر چارچوب خواندن در نتیجۀ برخی جهشها متـ . خوانهگردانی
جهش چارچوبگردانframe shift mutation, phase shift mutation, reading frame shift mutationواژههای مصوب فرهنگستانجهشی که چارچوب خواندن یک ژن را تغییر دهد
چارچوب خوانش بستهblocked reading frame, closed reading frameواژههای مصوب فرهنگستانخوانهای که رمزۀ پایان آن نابجا یا پیشرس است و مانع از ترجمۀ پروتئین میشود متـ . خوانۀ بسته
چارچوب خوانش ناشناختهunidentified reading frame, unassigned reading frame, URFواژههای مصوب فرهنگستانتوالی ژنمانند با رمزههای آغاز و پایان صحیح و کارکرد ناشناخته متـ . خوانۀ ناشناخته
خواندن نوریoptical reading, optical character reading, lecture optique (fr.)واژههای مصوب فرهنگستانتشخیص دادههای چاپی مرسولات پُستی با استفاده از عملیات چشمی الکترونیکی
گراییدنیلغتنامه دهخداگراییدنی . [ گ َ / گ ِ دَ ] (ص لیاقت ) قابل گراییدن . لایق گراییدن . رجوع بگرائیدن و گرایستن شود.
عنان گراییدنلغتنامه دهخداعنان گراییدن . [ ع ِ گ َ / گ ِ دَ ] (مص مرکب ) عنان پیچاندن : یکی برگرایید رستم عنان به گردن برآورد رخشان سنان . فردوسی .مبارز را سر و تن پیش خسروچو بگعراید عنان خنگ یکران .<br
گراییدنیلغتنامه دهخداگراییدنی . [ گ َ / گ ِ دَ ] (ص لیاقت ) قابل گراییدن . لایق گراییدن . رجوع بگرائیدن و گرایستن شود.
فروگراییدنلغتنامه دهخدافروگراییدن . [ ف ُ گ َ دَ ] (مص مرکب ) به سفل میل کردن . (یادداشت مؤلف ). به پایین گراییدن . || ته نشین شدن . رسوب کردن : ماه بسبب گرانی و غلیظی سکون جوید و فرومیگراید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
برگراییدنلغتنامه دهخدابرگراییدن . [ ب َ گ َ / گ ِ دَ ] (مص مرکب ) برداشتن چیزی بدست برای آزمودن سنگینی و سبکی آن . رَزَن . (از تاج المصادر بیهقی ). امتحان کردن . آزمودن : چو این بار آید سوی ما به جنگ ورا برگرایم ببینمْش سنگ . <p
عنان گراییدنلغتنامه دهخداعنان گراییدن . [ ع ِ گ َ / گ ِ دَ ] (مص مرکب ) عنان پیچاندن : یکی برگرایید رستم عنان به گردن برآورد رخشان سنان . فردوسی .مبارز را سر و تن پیش خسروچو بگعراید عنان خنگ یکران .<br