گران گیرلغتنامه دهخداگران گیر.[ گ ِ ] (نف مرکب ) کنایه از دیرگیر و سخت گیر. || آنکه در کارها صبر و ثبات ورزد. (آنندراج ).
گرانفرهنگ مترادف و متضاد۱. ثقیل، سنگین، وزین ۲. پرقیمت، قیمتی، گرانبها ۳. سخت، شدید ۴. بزرگ، سترگ، عظیم ۵. انبوه، بسیار، زیاد، فراوان ۶. دشوار، صعب، مشکل ۷. تحملناپذیر، زننده، غیرقابلت
گراندیکشنری فارسی به انگلیسیadvanced, costly, dear, dearly, expensive, grave, heavy, high, ponderous, precious, prohibitive, tight
اندازه گیرلغتنامه دهخدااندازه گیر. [ اَ زَ / زِ ] (نف مرکب ) قیاس کننده و شمارنده که در این زمان بمهندس مشهور است . (آنندراج ). مهندس . (دهار). مهندز. (یادداشت مؤلف ) : مساحت گران دا
همایون شکارلغتنامه دهخداهمایون شکار. [ هَُ ش ِ ] (ص مرکب ) صیادی که هر صید را شکار نکند و شکار گران و باشکوه گیرد : امروز طبع در پی فکر بلند نیست شهباز ما همیشه همایون شکار بود.شیخ الع
حاجی سلیمانلغتنامه دهخداحاجی سلیمان . [ س ُ ل َ ] (اِخ ) کاشانی از شعرای مائه ٔ دوازدهم و اوائل مائه ٔ سیزدهم هجری است . تخلص او صباحی و از مردم بیدگل ، از توابع کاشان میباشد وی در عصر
ملک گیریلغتنامه دهخداملک گیری . [ م ُ ] (حامص مرکب ) ریاست و حکومت . (ناظم الاطباء). کشورستانی . کشورگشایی : چون ... به بلاد عراق آمد (ملکشاه ) خصمی چون قاورد عمش از کرمان با لشکری
زمین گیرلغتنامه دهخدازمین گیر. [ زَ ] (نف مرکب ) زمین گیرنده . آنکه به سبب مرض یا پیری نتواند از جای خود برخیزد. (فرهنگ فارسی معین ). کنایه از چیزی که از جای خود نتواند جنبد... (آنن