گرانیدنلغتنامه دهخداگرانیدن . [ گ ِ دَ ] (مص ) سنگین شدن و وزین شدن و ثقیل گشتن . (ناظم الاطباء) (شعوری ). || سنجیدن و به گمان و حدس بیان کردن وزن چیزی را با دست . || گران کردن . ا
گرانیدنلغتنامه دهخداگرانیدن . [ گ ُ دَ ] (مص ) وادار کردن کسی را در گرفتن یا نگاه داشتن چیزی . (ناظم الاطباء)
تعدیهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. روا داشتن؛ نافذ گرانیدن.۲. امری را رها و ترک کردن.۳. کسی را از کاری منصرف ساختن.۴. (ادبی) متعدی ساختن فعل لازم.
تسخیملغتنامه دهخداتسخیم . [ ت َ ] (ع مص ) سیاه کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (آنندراج ). سیاه گردانیدن . (مقدمه ٔ لغت میر سید شریف جرجانی ). سیاه گرانیدن و یا به سیاهی دیگ
گردانیدنلغتنامه دهخداگردانیدن . [ گ َ دَ ] (مص ) تغییر دادن . تبدیل کردن . تعویض : گفت : یا عرب این دشمن شماست و از آن بتان و این دین شما بگرداند و بتان را نگونسار کند. (ترجمه ٔ تار