2593 مدخل
گراندن . [ گ ِ دَ ](مص ) نگریستن و نگاه کردن و دیدن . (ناظم الاطباء).
شلیک کردن،آتش روشن کردن
ابق , اجرة , بينما , تفاد
ادر , اشتغل , الو , دور , عجلة , عملية
اشعل
رجل
گرداندن
گوراندن، خاکسپار
گرداندن کفگیر در ظرف غذا به هدف آمیختن مواد آن
گرداندن آب در دهان
گرداندن لب به نشانه ی نپذیرفتن چیزی یا خوش نیامدن از کار ...