گرانجانفرهنگ مترادف و متضاد۱. پوستکلفت، حمول، سختجان ۲. بخیل، پست، لئیم ۳. پیر، سالخورده، کهنسال ≠ سبکروح
گرانجانلغتنامه دهخداگرانجان . [ گ ِ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم سخت جان . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). بسیار مقاومت کننده در برابر چیزی . پوست کلفت . دیرپذیر : و بر کرسی گرانجان
گران جانفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. سختجان.۲. بسیار پیر و سالخورده.۳. شخص بینوا و بیمار و ازجانسیرشده.۴. خسیس.۵. لجوج.۶. کسی که همنشینی و سخن گفتنش بر دیگران ناگوار باشد: ◻︎ حریف گرانجان
گرانجانی کردنلغتنامه دهخداگرانجانی کردن . [ گ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سخت جانی نمودن . دیر از جان گذشتن : پیر چون گشتی گرانجانی مکن گوسفند پیر قربانی مکن . شیخ بهائی . || استقامت ورزیدن .
گرانجانیلغتنامه دهخداگرانجانی . [ گ ِ ] (حامص مرکب ) سستی و کاهلی . (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به گرانجان شود. || سخت جانی . رجوع به گرانجان شود.باد با عزم او گرانجانی است خاک با حلم
گرامجانلغتنامه دهخداگرامجان . [ گ ِ ] (اِخ ) بخشی است از دهستان کلارستاق مازندران . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 108).
گرمنجانلغتنامه دهخداگرمنجان . [ گ َ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کربال بخش زرقان شهرستان شیراز، در 59000گزی جنوب خاور زرقان . کنار راه فرعی بند امیر به سلطان آباد. جلگه ، معتدل ،
جان گرانلغتنامه دهخداجان گران . [ گ ِ ] (ص مرکب ) مقلوب گران جان . (آنندراج ). سخت جان : من بسخن مبدع و منکر مراجوقی از این سرسبک جان گران . خاقانی .شاه است گران سر ار چه رنجی زین ب
گرانجانی کردنلغتنامه دهخداگرانجانی کردن . [ گ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سخت جانی نمودن . دیر از جان گذشتن : پیر چون گشتی گرانجانی مکن گوسفند پیر قربانی مکن . شیخ بهائی . || استقامت ورزیدن .
گرانجانیلغتنامه دهخداگرانجانی . [ گ ِ ] (حامص مرکب ) سستی و کاهلی . (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به گرانجان شود. || سخت جانی . رجوع به گرانجان شود.باد با عزم او گرانجانی است خاک با حلم
دثورلغتنامه دهخدادثور. [ دَ ] (ع ص )مرد گرانجان . (منتهی الارب ). کسلان . (اقرب الموارد). || بی نام . (منتهی الارب ). خامل . (اقرب الموارد). گمنام . مردم بی نام . (مهذب الاسماء)
نگدفرهنگ انتشارات معین(نَ گَ) (ص .) (عا.) شخص سرد و نچسب و گرانجان ، کسی که در برخورد با مردم آنها را از خود می رنجاند.