گرافیستفرهنگ انتشارات معین(گِ) [ فر. ] (اِ.) کسی که با کمک خط ها و نوشته ها نقش هایی زینتی پدید می آورد.
گرافیتلغتنامه دهخداگرافیت . [ گ ِ ] (فرانسوی ، اِ) زغالی است خالص که از خود اثر سیاهی در روی کاغذ میگذارد و آن را برای ساختن مداد به کار میبرند و از جمله ٔ شبه فلزات است . ترکیب آ
گرایستنلغتنامه دهخداگرایستن . [ گ َ / گ ِ ی ِ ت َ ] (مص ) (از: گرای + ستن ، پسوند مصدری ) گراییدن . جزو اول در اوراق مانوی به پارتی گری (متمایل شدن . لیز خوردن . افتادن ) . (حاشیه
گرایستهلغتنامه دهخداگرایسته . [ گ َ / گ ِ ی ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) متمایل شده . منحرف شده : و جوزا و حوت گرایسته بر پهلو همی برآیند. (التفهیم ). و این حرکت دوم ... لختکی از او (حرکت