گرازیدنلغتنامه دهخداگرازیدن . [ گ ُ دَ ] (مص ) به تبختر رفتن . (صحاح الفرس ). به ناز و تکبر و غمزه به راه رفتن و خرامیدن باشد. (برهان ) (آنندراج ).رفتاری از روی ناز و تکبر. (جهانگی
گرازیدنفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهبا ناز و تکّبر راه رفتن؛ خرامیدن: ◻︎ باغ ملک تو را مباد خزان / تا در او چون بهار بگرازی (انوری: ۴۷۸).
گرازشلغتنامه دهخداگرازش . [ گ ُ زِ ] (اِمص ) از گرازیدن . خرامیدن . عمل گرازیدن . رجوع به گرازیدن شود.
گرازلغتنامه دهخداگراز. [ گ ُ ] (اِمص ) بالش و نمو. از بالیدن و نمو کردن . (برهان ). رجوع به گرازیدن شود.