گذران کردنلغتنامه دهخداگذران کردن . [گ ُ ذَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زندگی کردن . روز را بسر آوردن . زندگی را طی کردن : با مواجب کمی گذران میکند.
گران کردن سرلغتنامه دهخداگران کردن سر. [ گ ِ ک َ دَ ن ِ س َ ] (مص مرکب ) ترشروئی کردن . خشم آوردن . عتاب کردن : خداوند خرمن زیان میکندکه بر خوشه چین سر گران میکند.سعدی .
گران کردن رکابلغتنامه دهخداگران کردن رکاب . [ گ ِ ک َ دَ ن ِ رِ ] (مص مرکب ) سوار شدن . (آنندراج ) (غیاث ). || رکاب کشیدن . تاختن . حمله آوردن : گران کرد رستم همانگه رکیب ندانست لشکر فراز
گران کردن عنانلغتنامه دهخداگران کردن عنان . [ گ ِ ک َ دَ ن ِ ع ِ] (مص مرکب ) دهنه را کشیدن و سخت کردن : سبک تیغ را برکشیداز نیام عنان را گران کرد و برگفت نام . فردوسی .رجوع به گران عنان و
سپنج کردنلغتنامه دهخداسپنج کردن . [ س ِ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زندگی کردن . گذران کردن : بزندان بدم تا به اکنون چو گنج بشادی کنون کرد خواهم سپنج . نظامی (شرفنامه ص 470). || مهمان کر
معیشت کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. زندگی کردن، زیستن، زندگانی کردن ۲. ارتزاق کردن، گذران کردن، امرارمعاش کردن
گذرانفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. گذرنده؛ رونده: آب گذرا، جهان گذرا.۲. ناپایدار. گذران کردن: (مصدر لازم)۱. گذراندن روزگار؛ زندگانی کردن.۲. امرار معاش کردن.
سر کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. آغاز کردن، آغازیدن، شروع کردن، سر دادن ۲. سپری کردن، گذراندن ۳. به سر بردن ۴. ساختن، مدارا کردن، سازش کردن، مماشات کردن ۵. زندگی کردن، روزگار گذراندن ۶. گذرا