کشتی مردهdead ship, dead, cold ship, dead ship condition, dead condition, cold ship conditionواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن، پیشران اصلی و دیگهای بخار و سایر دستگاههای حرکتی کشتی، بهدلیل نبودِ منبع تغذیه، کار نمیکنند متـ . وضعیت کشتی مرده
نقطۀ مرگ پایینbottom dead centre, BDC, lower dead centre, LDC, inner dead centreواژههای مصوب فرهنگستانپایینترین نقطۀ قرارگیری پیستون که در آن محور دستهپیستون و محور طولی پیستون همراستا میشوند
درجهـ روزرشدgrowing degree day, degree dayواژههای مصوب فرهنگستانمجموع دماهای بالاتر از صفر پایه (base temperature) در هریک از مراحل رشدونمو گیاه
خط کورdead-end siding, dead-end trackواژههای مصوب فرهنگستانخطی در ایستگاه راهآهن که از خط اصلی جدا شده و در پایان آن سپر انتهایی نصب شده است
گدازان کردنلغتنامه دهخداگدازان کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ذوب کردن چیزی را. حل کردن چیزی را. نیست کردن چیزی را : صورت سرکش گدازان کن ز رنج تا ببینی زیر آن وحدت چو گنج .مولوی (مثنوی چ علاءالدوله ص 18 س <span
گدایی کردنلغتنامه دهخداگدایی کردن . [ گ َ / گ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تکدی کردن . دریوزه کردن . سؤال کردن . صدقه خواستن . تکدی : پادشاهیت میسر نشود بر سر خلق تا بشب بر در معبود گدائی نکنی . سعدی .وگر جور
گدایی کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی - خاص ردن، دست دراز کردن، سائلبودن، دریوزه کردن، چنگزدن، آویزان شدن
گدالغتنامه دهخداگدا.[ گ َ / گ ِ ] (ص ، اِ) در اوستایی گد (خواهش کردن ، خواستن )، هندی باستان گوئیدیو (خواهش میکنم )، کردی مستعار گهدا (گدا)، گیلکی گدا . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || سائل بکف . دریوزه گر. راه نشین . دریوزه گر و سائل . (آنندراج ). آنکه
گدافرهنگ فارسی عمید۱. نادار؛ بینوا.۲. کسی که وجه معاش خود را بهرایگان از دیگران طلب کند.۳. (صفت) [عامیانه، مجاز] خسیس.
گدافرهنگ فارسی معین(گَ یا گِ) (ص .) سایل ، دریوزه گر. ؛~ی سامره کنایه از: گدای بسیار سمج . ؛ ~گشنه بسیار فقیر.
خرگدالغتنامه دهخداخرگدا. [ خ َ گ ِ ] (اِ مرکب ) گدای مبرم . (ناظم الاطباء). گدای سمج . (یادداشت بخط مؤلف ) : خرگدائیست که بدخو کرده . سوزنی .خرگدائی بدو مسلم شدراست شد این لقب بدان کذاب .سوزنی .
خرمن گدالغتنامه دهخداخرمن گدا. [ خ ِ / خ َ م َ ن ِ گ َ/ گ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از توده ٔ غله ای است که خوشه چینان جمع کرده باشند. (برهان قاطع).
کوچه گدالغتنامه دهخداکوچه گدا. [ چ َ / چ ِ گ َ ] (اِ مرکب ) کوچه ای که در آن گدایان مسکن دارند. (ناظم الاطباء).
گدالغتنامه دهخداگدا.[ گ َ / گ ِ ] (ص ، اِ) در اوستایی گد (خواهش کردن ، خواستن )، هندی باستان گوئیدیو (خواهش میکنم )، کردی مستعار گهدا (گدا)، گیلکی گدا . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || سائل بکف . دریوزه گر. راه نشین . دریوزه گر و سائل . (آنندراج ). آنکه
نرگدالغتنامه دهخدانرگدا. [ ن َ گ َ / ن َرْ رَ / رِ گ َ] (اِ مرکب ) گدایان بی شرم و حراف و زبردست را گویند. (برهان قاطع). نره گدا. گدائی بسیار مبرم یال وکوپال دار. قومی از گدایان مهیب و قوی هیکل . (آنندراج ). گدای بی شرم و ناهم