گدازیدنلغتنامه دهخداگدازیدن . [گ ُ دَ ] (مص ) گداختن . ذوب شدن . آب شدن : ز هیبت کوه چون گل می گدازیدز برف ارزیز بر دل می گدازید.نظامی .
گدازیدهلغتنامه دهخداگدازیده . [ گ ُ دَ / دِ ] (ن مف ) گداخته شده . ذوب شده . آب شده . حل شده : نگه کن آب و یخ در آبگینه فروزان هر سه همچون شمع روشن گدازیده یکی دوتا فسرده به یک لون
گرازیدنلغتنامه دهخداگرازیدن . [ گ ُ دَ ] (مص ) به تبختر رفتن . (صحاح الفرس ). به ناز و تکبر و غمزه به راه رفتن و خرامیدن باشد. (برهان ) (آنندراج ).رفتاری از روی ناز و تکبر. (جهانگی
گوازیدنلغتنامه دهخداگوازیدن . [ گ ُ دَ ] (مص ) دست کشیدن و دست بردار شدن و ترک کردن . (ناظم الاطباء). فارغ شدن . (شعوری ج 2 ص 324). || واماندن . (ناظم الاطباء).
پخشانیدنلغتنامه دهخداپخشانیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) خرامان براه رفتن و براه بردن . || گداختن و گدازیدن ازغم و غصه . و ظاهراً این صورت مصحف پخسانیدن باشد.
گداختنفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. فلز یا چیز دیگر را به قوۀ حرارت ذوب کردن.۲. (مصدر لازم) آب شدن یا واشدن جسم جامد در اثر حرارت؛ گدازیدن؛ پزاختن.
گدازلغتنامه دهخداگداز. [ گ ُ ] (اِمص ) عمل گداختن . گدازش . تبش باشد در تن و بیشتر زنان را باشد وقت زادن . (لغت فرس اسدی ). گداختن : چو زهری که آرد به تن در، گدازخرد را بدانگونه
مصدرلغتنامه دهخدامصدر. [ م َ دَ ] (ع اِ) محل بازگشت از حج . ج ، مصادر. (ناظم الاطباء). جای بازگشتن . (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ). جای بازگشت . (ناظم الاطباء). جای صادر شدن
گدازیدهلغتنامه دهخداگدازیده . [ گ ُ دَ / دِ ] (ن مف ) گداخته شده . ذوب شده . آب شده . حل شده : نگه کن آب و یخ در آبگینه فروزان هر سه همچون شمع روشن گدازیده یکی دوتا فسرده به یک لون